ورود

عضویت



گفتگوی مهدخت اكرمي و احمدرضا حجارزاده با جلال تهرانی | روزنامه اعتماد

به خاطر كيفيت اجراها مجبور شدم كارگرداني كنم

مهدخت اكرمي، احمدرضا حجارزاده

جلال تهراني سال‌هاست كه در عرصه نمايشنامه‌نويسي فعاليت مي‌كند و بيشتر شهرت او به نوشته‌هايش است تا كارگرداني. اما اين روزها تهراني با روي صحنه بردن آثاري چون هي مرد گنده گريه نكن، تك سلولي‌ها، مخزن و اين اواخر نمايش متفاوت سيندرلا نشان داده كه در زمينه كارگرداني هم بسيار موفق است. جلال تهراني را با ادبيات و سبك ويژه ديالوگ‌نويسي‌اش مي‌شناسند و هر مكالمه ساده درباره سردي و گرمي هوا را جوري مي‌نويسد كه انگار مبحثي فلسفي است و اين موضوع را مي‌توان به وضوح در ديالوگ‌هاي نمايش سيندرلا ديد. تهراني بدون شك يكي از چهره‌هاي ماندگار در تئاتر است كه نوشته‌ها و نمايش‌هايش در حافظه تاريخي تئاتر ماندگار مي‌شود. نمايش سيندرلا يك سه‌گانه متصل است كه دو متن ديگر آن مكبث و دراكولا است. به گفته تهراني سيندرلا متن مياني اين سه‌گانه بوده اما به دليل اينكه توليد آن راحت‌تر از دو متن ديگر بوده او اين نمايش را زودتر به صحنه آورده است. سيندرلا بر اساس شايعه است. شايعه‌ای كه يك زن را تبديل به سيندرلا مي‌كند فقط به اين دليل كه كفشش را در اتاق سرهنگ جا مي‌گذارد. اين نويسنده و كارگردان با روي صحنه آوردن نمايش سيندرلا باعث شد پس از مدت‌ها سالن اصلي تئاتر شهر رنگ و بوي ديگر به خود بگيرد و هر شب ميزبان خيل عظيم تماشاگران و علاقه‌مندان به تئاتر باشد. به همين بهانه با او گفت وگويي انجام داديم.

بسياري درباره قصه نمايش‌هايتان و گونه آنها مي‌گويند كارهاي شما درام‌هاي اجتماعي هستند. عده‌ای هم مي‌گويند اين درام‌هاي اجتماعي طوري طراحي مي‌شوند كه تماشاگر در مقابله با اجرا گيج مي‌شود. انگار كارهاي شما ضد قصه‌اند، ولي اين طور نيست. نمايش‌هايتان از داستان برخوردارند اما اين شكل اجراي آن‌هاست كه فهم نمايش را براي مخاطب سخت مي‌كند. اين درام‌هاي اجتماعي چگونه شكل مي‌گيرند؟

من خيلي تفاوت درام اجتماعي و درام‌هاي ديگر را هنوز نفهميده‌ام چيست. يعني وقتي مي‌گويند «درام اجتماعي»، از چه حرف مي زنند؟

فكر مي كنم در زندگي فعلي اجتماعي‌مان، مي‌توانيم نام بيشتر اتفاقاًت را ناخودآگاه بگذاريم درام اجتماعي، يعني وقتي در نمايش‌ها، معضلات و مشكلات را مي‌بينيم، به آنها مي‌گوييم درام اجتماعي. البته فارغ از تقسيم‌بندي نويسنده‌ها به طور جداگانه. به لحاظ برچسب‌هايي كه به آثار زده مي‌شود، شايد بتوان گفت آدم‌ها همان طور كه نمايش را با زندگي خود منطبق مي‌بينند، نام‌گذاري مي‌كنند.

بله، ولي حتي مثلاً يك نقاش يا موسيقيدان كه كارش انتزاعي هم است، فارغ از اجتماع يا مسائل اجتماعي پيرامونش كار مي‌كند؟ مثلاً ما فكر مي‌كنيم «سوفوكل» دو هزار و چند صد سال پيش، فارغ از مسائل روز جامعه‌اش كار مي‌كرد؟

ولي اين كار، تلنگرهايي به آدم مي‌زند كه مربوط به الان است.

بله.

پس اولويت شما چيست؟ وقتي ما با يك تئاتر مواجه ايم...

 ما با يك كنش مواجه‌ايم...

به نظرم كنش، بايد در بستري از قصه اتفاق بيفتد.

نه، در تئاتر اين طور نيست. در تئاتر، كنش بستر همه‌چيز است. قصه هم يكي از عناصر كنش است.

به همين خاطر فضاسازي در كارهاي شما اهميت پيدا مي‌كند.

يكي از عناصر عمده موقعيت، فضاست. گاهي فضا نسبت به موقعيت، اولويت پيدا مي‌كند و اگر حواس كارگردان جمع نباشد، ممكن است فضا او را با خود ببرد و تئاترش در نهايت: يك كار شخصي، احساسي، فضادار و بي‌خاصيت شود.

البته درباره كارهاي شما، بيشترين بخش فضاسازي روي كلمات و ديالوگ‌هاي نمايش اتفاق مي‌افتد. از اين نظر، تكليف تماشاگري كه آمده يك تئاتر ببيند، چيست؟ چون مخاطب اينجا بايد تمام تصاوير را در ذهن خودش و طبق كلماتي كه بار تصويري يا تجسم ذهني دارند، بسازد. در نمايش‌هاي شما چون اغلب ميزانسن‌هاي پيچيده ندارند و خيلي ديالوگ محورند، كار تماشاگر سخت مي‌شود.

ما روي صحنه، الزاما جهان متن را نمي‌بينيم. ما با هم، جهان متن را كشف مي‌كنيم. جهان متن، آن سوي صحنه است. آن سوي همايشي است كه در يك تئاتر شكل مي‌گيرد. تئاتر رسانه نيست. چون جهان متن با مواد و مصالح و امكانات يك سالن، به تصوير در نمي‌آيد، به تخيل در مي‌آيد. نكته بعدي تصور كلي از ميزانسن است. ميزانسن پيچيده يا ساده. خوب است درباره ميزانسن هم از واژه صلابت استفاده كنيم. صلابت ميزانسن به تعداد حركات در ثانيه برنمي‌گردد. ميزانسن با تركيب بندي، مناسبات عميق تري دارد.

پس به همين دليل هم با انتخابي نامتعارف، خانم «گلاب آدينه» را در «سيندرلا» براي نقش سرهنگ انتخاب كرديد.

بله، گلاب آدينه روي صحنه سرهنگ نيست. بلكه شما را، من را، خودش را به سمت سرهنگ متن رهنمون مي‌شود.

الان در خيلي از تئاترها، خلاف گفته شما را مي‌بينيم. شما و تعداد اندكي از كارگردان‌ها، اين گونه‌ايد كه نمي‌خواهند به تماشاگر تحميل كنند، يعني باري روي دوش مخاطب مي‌گذاريد تا چيزي فراتر از خود نمايش و آنچه مورد نظر متن بوده، ببيند. نكته مهم ديگر در نمايش‌هاي شما، ديالوگ‌نويسي‌تان است. انگار ديالوگ‌هاي شما، فعل ندارند. اين شكل ديالوگ‌نويسي را در خيلي از كارهاي‌تان ديده‌ايم. مثل «مخزن». زبان و گفتار نمايش‌هاي شما، خيلي منحصر به فرد است.

ديالوگ‌ها فعل دارند. يعني آدم‌ها به موازات هم يا دور از هم راه نمي‌روند. دارند جواب يكديگر را مي‌دهند. اين آدم‌ها يا باتجربه‌اند يا با هوش‌اند. نياز به توضيح واضحات براي تفهيم موضوعات مورد بحث‌شان ندارند. نكته اين است كه تئاتر براي هوش و توان مخاطب، به اندازه هوش و توان شخصيت‌ها و مولف‌هايش احترام و اعتبار قايل است. نه كمتر.

 

شما «سيندرلا» را چند بار ديديد؟

يك بار.

اين اتفاق، خواست و عمد شماست كه نمايشنامه طوري نوشته شود تا تماشاگر مجبور باشد بيشتر از يك بار كار را ببيند؟

نه، اين خواست من نيست، اتفاقي است كه زياد مي‌افتد. معمولا تماشاگراني داريم كه همه اجراهاي ما را مي‌بينند. اگر 30 اجرا داشته باشيم، همه را ديده‌اند. تماشاگراني داريم كه بيش از ده بار، اجراها را مي‌بينند. من به اين مساله مباهات نمي‌كنم. اتفاقي است كه مي‌افتد.

تئاتر كلافرصت محدودي براي ديدن است، حتي براي ما كه با اين حرفه در ارتباطيم محدود است، چه برسد به مخاطبي كه مي‌خواهد از بيرون بيايد و كار را ببيند. كمتر اتفاق مي‌افتد كسي بيايد و يك نمايش را چند بار ببيند.

ايده من اين نيست كه آدم‌ها بايد يك نمايش را چند بار ببينند، مي‌گويم تئاتر ديدن هم مثل هر كار ديگري مهارت‌ها و عادت‌هاي خودش را لازم دارد. با عادت‌هاي رسانه‌اي، تئاتر ديدن كار سختي مي‌شود.

فكر مي كنم اتفاقي كه اينجا مي‌افتد، آن است كه با اين كار، ناخواسته تماشاگرتان را به دو دسته خاص و عام تقسيم مي كنيد.

به هيچ وجه.

در واقع پس از مدتي تماشاگر كارهاي شما خود را اين گونه عادت مي‌دهد كه با يك تفكر عميق ذهني به ديدن كارهاي جلال تهراني برود.

نه،اين طور نيست. يكي از مهارت‌ها اين است كه در مواجهه با تئاتر به دنبال لايه‌هاي پنهان نگردي. تئاتر تفسير و تحليل نمي‌كند، نشان مي‌دهد. همان كه مي‌بيني، همان است كه هست. وقتي راجع به عمق صحبت مي‌كنيم، كارمان سخت مي‌شود. خاص و عام بودن مخاطب به سواد و دايره معلوماتش برنمي‌گردد. هر كه با تئاتر تعامل عميق‌تري داشته باشد مخاطب قوي‌تري است، نه هر كه تحليل عميق‌تري داشته باشد. مشكل از جايي شروع مي‌شود كه تماشاگر تئاتر را رسانه مي‌بيند و فكر مي‌كند همه داده‌ها را دريافت نكرده است. يا اطلاعاتي در لايه‌هايي پنهان مانده‌اند. اگر يك كارگردان به قصد اعلام عقايد خودش به ديگران، تئاتري كار كند، عمر خودش را تلف كرده است. مخاطب هم به تئاتر نمي‌آيد كه از نظرات من درباره جهان يا جامعه بهره‌مند شود.

در حقيقت شما بيشتر به عنوان يك پرسشگر به سراغ متن مي‌رويد تا كارگردان.

حتما همين طور است. ما هيچ وقت يك نقاش را به باسوادي يا فيلسوفي متهم نمي‌كنيم. مي‌دانيم كه نقاشي از هابرماس و ياسپرس شروع نمي‌شود. ولي تئاتر چون بر پايه ديالوگ است اغلب چنين انتظاراتي را‌ در مخاطب توليد مي‌كند.

اما هنوز فكر مي‌كنم مخاطب شما بايد چيز ديگري در برخورد با اثر شما، كشف كند، يعني فقط آنچه مي‌بيند، نيست.

خب ممكن است او چيزي را كشف كند كه خود من موفق به كشف آن نشده‌ام، اين اتفاق خوشايندي است.

نقل قولي از شما خوانده بوديم كه «بيشتر از آنكه كارگردان باشم، نويسنده‌ام». چند كارگردان ديگر برخي از متن‌هاي شما را كار كرده‌اند اما كيفيت لازم را نداشتند. انگار كسي جز خودتان نمي‌تواند اين متن‌ها را با آن درجه از كيفيت كه تماشاگر داشته باشد، كار كند. آيا فقط همين ويژگي باعث مي‌شود كارگرداني كنيد؟ چون هنوز كسي با توانايي‌هاي خودتان نيافته‌ايد؟

با كمي اصلاح در گفته شما، مي‌توانم نظرتان را تاييد كنم. كارگردان‌هايي كه نتوانسته‌اند متن‌هاي من را خوب كار كنند، متن‌هاي ديگر را خوب كار كرده‌اند؟

كارگردان‌هاي جوان ما، متن‌هاي نويسنده‌هاي ديگر يا نمايشنامه‌هايي را كه قبلا كار شده بوده، مثل متن عليرضا نادري، گرچه نمي‌توانند در حد خودش كار كنند، ولي آنقدر هم بد نيست كه بگوييم اصلا كار خوبي نشده. در واقع آن كارگردان از متون ديگر، نمايشي متوسط بيرون مي‌كشد اما از نوشته‌هاي شما يك اجراي متوسط هم نمي‌تواند روي صحنه ببرد.

فكر مي‌كنم روش‌هاي تمرين، روش‌هاي درستي نيست و در تمام اين سال‌ها، به شيوه درست هم در آموزشگاه‌ها و آكادمي‌ها تدريس نشده. اگر استراتژي درست براي تمرين هر متني اتخاذ شود، متن به نتيجه مي‌رسد.

يعني خودتان هم مي‌خواهيد در مقام نويسنده باشيد، اگر كارگرداني پيدا شود كه متن‌تان را درست كارگرداني كند.

بله، ولي حالا ناچارم طراحي دكور، نور و لباس هم بكنم. به دليل اينكه روشي كه طراحان بسيار خوب دكور ما براي طراحي صحنه اتخاذ مي‌كنند، با روش من در كارگرداني مناسبت ندارد.

شايد اين نكته هم باشد كه كار ديگران را قبول نداريد و به همين علت، مجبور مي‌شويد در مقام نويسنده و كارگردان باشيد و طراحي صحنه و نور هم بكنيد. بسياري از كارگردان‌ها چون خودشان واقف نيستند به اين مسائل، مجبورند اعتماد كنند، ولي شما اعتماد نداريد و مجبوريد ديگر وظايف را هم عهده دار شويد.

مي‌تواند بحث بي‌اعتمادي هم باشد اما بي‌اعتمادي به توانايي‌ها و ظرفيت‌هاي طراحان نيست بلكه بي‌اعتمادي به روشي است كه طراح به كار مي‌گيرد. طراح بايد از نخستين روز تمرين پا به پاي بازيگران، در همه تمرين‌ها حضور داشته باشد و دكور را كم‌كم كشف كند. اگر متن را بدهم به او بخواند يا او دو بار سر تمرين‌ها بيايد و بعد برود براي من اسكيس بياورد، من بايد آنقدر در اسكيس او دست ببرم كه در نهايت هيچ اثري از كار آن طراح باقي نمي‌ماند.

درباره اشاره‌اي كه به نويسنده بودن داشتيد و توضيح در پاسخ به اين سوال كه «سيندرلا» يك درام اجتماعي است يا نه، در تقسيم‌بندي گونه‌هاي تئاتري، برداشت بنده اين است كه «سيندرلا» به شدت يك متن انتقادي است. داستان شما با بيشترين نمادها و كاملا در لفافه روايت مي‌شود. به نظرم اگر اين اثر به عنوان تئاتر اجرا نمي‌شد، مي توانست يك رمان سياسي شاهكار شود. چقدر با اين ديدگاه موافقيد و چرا اصرار داشتيد كارتان در اين قالب ديده شود؟

آنچه ما در ايران به عنوان نمادگرايي مي‌شناسيم با سمبوليسمي كه در نيمه اول قرن بيستم به عنوان يك مكتب تئاتري مطرح شد زمين تا آسمان فرق دارد. نمادگرايي در اينجا يعني حرفي را كه نمي‌تواني صريح بزني در لفافه‌ای از نماد و كنايه بپيچي. در لفافه نقد كردن يعني چه؟ يعني مردم بفهمند بقيه نفهمند؟ بقيه كي هستند؟ چيني هستند؟ براي تئاتر هر كسي كه بليت مي‌دهد و روي صندلي مي‌نشيند مردم است. مخاطب تئاتر همه هستند. هر كه به تناسب شغل و موقعيتش، مي‌تواند از تئاتر به نفع خودش و جامعه‌اش بهره ببرد. خودش را قوي‌تر كند. جامعه‌اش را به جاي بهتري تبديل كند. براي خودش، براي فرزندان خودش.

ولي به نظرم اين تعابير و برداشت‌ها هنوز وجود دارند.

اين برداشت نيست، خودش است. چيزي براي ترجمه كردن وجود ندارد. هر چه گفته مي‌شود همان است كه بايد شنيده شود.

براي روشن‌ترشدن قضيه، مثال مي‌زنم. براي من تماشاگر، آن اداره نماد يك جامعه بود. تخته‌ای كه محل بازي بازيگران و استقرار اداره است يا صداهايي كه از بيرون شنيده مي‌شود، نخستين چيزي كه به ذهن متبادر مي‌كند، آن است كه شما شايعه را به عنوان يك وضعيت ناپايدار اجتماعي، در قالب يك تخته‌پاره يا قايق نشان داده‌ايد. حتي شكل ايستادن آدم‌ها كه مدام و به آهستگي تكان مي‌خورند، تداعي مي‌كند كه روي آب هستند. همه اينها وضعيت آدم‌ها و اداره را روي آبي كه همان شايعه پخش شده است، تاييد مي‌كند.

خب اين جزييات كه مي‌گوييد، هيچ كدام نماد چيز ديگري نيستند. آنها خودشان هستند. خودم آن تخته را شبيه بال هواپيما مي‌بينم. شما قايق ديده‌ايد. در حالي كه نه بال است نه قايق. خودش است. اين گزاره شما هم به صراحت در متن گفته مي‌شود و تعبير از لايه‌هاي پنهان نيست. در ديالوگ‌ها به صراحت گفته مي‌شود كه شما وقتي مناسبات خود را بر پايه شايعه شكل مي‌دهيد، از واقعيت غافل مي‌شويد.

بله و حتي اگر شكل شايعه آن را در نظر بگيريم، همين موضوع بين آدم‌هاي دور و اطراف‌مان هم اتفاق مي‌افتد.

بله، و از آن مهم‌تر اين اتفاق براي هر آدمي روي كره زمين مي‌افتد. مثلاً مجموعه شايعاتي كه حول و حوش «مايكل جكسون» هست. شخصيت واقعي مايكل جكسون آيا همان چيزي است كه از او مي دانيم؟ يا «ليدي گاگا» آن چيزي است كه از او مي‌شناسيم؟ سال‌هاست كه استراتژي‌هاي تبليغاتي دارند حول و حوش هر برندي، شايعه درست مي‌كنند. يك برند در واقع يك نماد يا علامت نيست. هاله‌ای از روياست كه حول آن چيز چيده شده است. اگر معمولا دلم نمي‌خواهد كه برچسب‌هايي مثل عشقي، سياسي، اجتماعي و... به كارم بخورد، براي اين است كه تئاتر را يك پديده كاملا انساني مي‌دانم. حالا انسان، حيوان سياسي است، حيوان ناطق است، حيوان عاشق است، در زمره حيوانات اجتماعي است كه اين آخري را البته خيلي مطمئن نيستم. بديهي است كه وقتي از موقعيت انسان در هستي مي‌گويي، از همه اينها گفته‌ای.

اما هنوز معتقديم اين نمادها ناخودآگاه ما را به ياد چيزهاي ديگر مي‌اندازد. گرچه شايد شما نخواسته باشيد اين اتفاق بيفتد. شايد شرايط، شرايطي است كه آدم فكر مي‌كند نويسنده منظوري دارد. هيچ ربطي هم به جامعه ما ندارد، يعني الان بحث ما ايران نيست. مي‌تواند هر جامعه‌ای باشد.

خب چه اشكالي دارد كه هركس بتواند مجموعه عناصر مربوط به تاويل خودش را در يك اثر پيدا كند؟ حالا اچون كليت جامعه ما، جامعه‌ای سياست‌زده است، اين امكان وجود دارد كه تعابير سياسي بر تعابير ديگر بچربد. در حالي كه من هنگام توليد يك متن يا اجرا، انرژي خودم را صرف تكرار مسائلي كه مي‌شود خيلي بهترش را در مترو شنيد يا در روزنامه و ساير رسانه‌ها خواند، نمي‌كنم.

آقاي تهراني، مي‌دانيم شما يك مجموعه نمايشنامه سه‌گانه را براي اجرا آماده كرده‌ايد به نام‌هاي «دراكولا»، «سيندرلا» و «مكبث». چرا ابتدا «سيندرلا» را انتخاب كرديد و چه شد به موضوع «شايعه» پرداختيد؟

با ايده‌ای از پيش معلوم به سراغ اين متن‌ها نرفته‌ام.

نمايش شما الان متكي به زمان و مكان خاصي نيست اما آيا نمي‌شد ديالوگ‌ها كمي راحت و روان‌تر گفته مي‌شد؟ در حالت فعلي، ديالوگ‌ها فضاي ديگري را در ذهن تداعي مي‌كند. درست است كه اين افراد در يك اداره‌اند و مناسبات اجتماعي‌شان ايجاب مي‌كند با هم به اين شيوه ديالوگ برقرار كنند، ولي مثلاً‌ بين سيندرلا و سروان هم ديالوگ‌ها با زبان رسمي و غيرمحاوره گفته مي‌شد.

بازيگران ديالوگ‌هايي را كه نوشته شده، مي‌گويند. تمام تلاش‌مان هم در مدت تمرين و اجرا اين بوده كه هر بار راحت‌تر گفته بشود. ديالوگ‌ها محاوره‌ای و راحتند.

نكته ديگر درباره نمايشنامه‌هاي شما و حتي همين «سيندرلا» اين است كه خيلي حس و حال ايراني دارند، با آنكه از زمان و مكان مشخصي برخوردار نيستند. فكر مي‌كنم خودتان هم دوست داشته‌ايد اين طور باشد.

مساله، دوست داشتن نيست. من ايراني‌ام و در ايران زندگي مي‌كنم و به فرهنگ ديگري اشراف ندارم. مخاطب من هم ايراني است. بديهي است كه بستر مواجهه ما فرهنگ خودمان باشد.

حتي ممكن است اسامي شخصيت ها و فضاي كلي كار خارجي به نظر برسند، ولي كاراكترها خيلي ايراني‌اند. البته در «سيندرلا»، شخصيت ها اسم ندارند.

بله، آدم‌هايي هستند كه شما آنها را مي‌شناسيد.

اگر ممكن است درباره نحوه گريه كردن «بهنوش طباطبايي» هم توضيح بدهيد. اين شكل گريه كردن ناگهان كار را فانتزي مي‌كند و به لحاظ منطقي شايد چندان با ساير بخش‌هاي كار همخواني چنداني نداشته باشد.

خب بيشترين تصويري كه ما از «سيندرلا» داريم، مربوط به اثري از كمپاني «والت ديزني» است و

«سيندرلا» يك قصه كودكانه است و تصاوير كودكانه دارد.

نكته خوشايند درباره «سيندرلا»، اين است كه خوشبختانه سالن اصلي تئاتر شهر در اجرايي كه من ديدم، كاملا و نه تقريبا پر از تماشاگر بود. حتي در رديف صندلي‌هاي اضافه‌ای كه در صحنه چيده‌ايد. خودتان دليل پر شدن سالن را چه مي‌دانيد؟ فكر مي كنيد به دليل جذابيت و ويژگي‌هاي نمايش است يا مثلاًبه خاطر نام جلال تهراني يا خانم گلاب آدينه يا بهنوش طباطبايي حتي؟!

فكر مي‌كنم علاوه بر همه اينها، مهم ترين دليل، اسم «سيندرلا» است. مردم همه سيندرلا را دوست دارند

گويا خودتان خواسته ايد كه صحنه‌‌تان دوسويه باشد. آيا اين ترس و نگراني وجود نداشت كه مخاطب به تعداد كافي نداشته باشيد و سالن خالي بماند؟!

چنين ترسي نداشتم. مخاطب زياد خيلي هيجان زده‌ام نمي‌كند. ضمن اينكه انتخاب يك سالن بزرگ اشرافي و تكثير جايگاه تماشاگر روي صحنه، به قصد افزايش مخاطب نبوده، يكي از ايده‌هاي اجرايي براي اين پروژه بوده است.

چه شد در تالار وحدت اجرا نرفتيد؟

با آقاي محمدرضا الوند (رييس شوراي نظارت و ارزشيابي) در اين باره مشورت كردم. ايشان شكل برنامه‌ريزي در تالار وحدت را كه بيشتر روي موسيقي و مراسم متفرقه متمركز است، براي تئاتر مناسب نمي دانست.  

 

روزنامه اعتماد، شماره 2783 ,يكشنبه سي و يكم شهريورماه 1392 ، صفحه 8

 

گفت‌وگوی آفرینش با جلال تهرانی – کارگردان تئاتر به مناسبت نمایش «نه‌فرتی‌تی»

گفت‌وگوی آفرینش با جلال تهرانی – کارگردان تئاتر به مناسبت نمایش «نه‌فرتی‌تی»

اگر عده‌ای در یک تاویل به اشتراک می‌رسند و این باعث خنده می‌شود، من چه کنم؟

 


انگیزه شما برای ساخت این نمایش چه بوده است؟

این نمایش به مناسبت صدمین سالگرد تولد حسن مقدم نویسنده «جعفرخان از فرنگ برگشته» نوشته شد و سال گذشته تمرینات را شروع کردیم در جشنواره فجر سال قبل شرکت داشتیم.

آیا در بازبینی نمایش دچار ممیزی شدید؟

اشکالی به وجود نیامد.

مشکلاتی که در به روی صحنه بردن این نمایش داشتید؟

اصلا اشکالی نداشتیم.

شرایط انتخاب بازیگران چگونه بود؟

به دلیل این که اولین تجربه‌ی کارگردانی من بود و به لحاظ انتخاب بازیگر مشکلات فراوانی داشتم به همین خاطر تمرینات خیلی طولانی شد و تا شش ماه اول ما دو بازیگر را اصلاً نداشتیم.

به لحاظ مالی فقط نگاه به گیشه دارید یا از مرکز هنرهای نمایشی تغذیه می‌شوید؟

به دلیل حضور در جشنواره بناست که با مرکز قرارداد داشته باشیم و هنوز قرارداد را نبسته‌ایم.

نمایش «نه‌فرتی‌تی» را برای مخاطب خاص روی صحنه برده‌اید یا مخاطب عام، و استقبال از آن چگونه بود؟

همیشه امیدوارم که بتوانم با سطوح مختلفی ارتباط برقرار کنم و تا امروز هم استقبال بد نبوده.

فکر می‌کنید ابزار جذب تماشاچی در این برهه از زمان چه چیزهایی باشد؟

جذب تماشاچی در مقطع زمانی کوتاه، به خیلی مسائل بستگی دارد، مثل به روز بودن موضوعات، استفاده از بازیگران به نام و مشهور، انتخاب زمان و مکان اجرا، در صورتی که امکان انتخاب وجود داشته باشد. منتها باور شخصی من در اینکه در هر شرایطی کار باید اقتدار خود را به رخ بکشد تا جذب مخاطب نماید فارغ از مجموعه عواملی است که در بالا گفته شد.

به نظر شما بعد از دوم خرداد چه تحولاتی در زمینه تئاتر به وجود آمده است؟

اگر بخواهم صادقانه پاسخ دهم بضاعت این مقایسه را ندارم اما به نظر می‌رسد به لحاظ کمیت پیشرفت قابل ملاحظه‌ای داشته است. امیدوارم از دل این کمیت، کیفیت هم بیرون بیاید.

نظر شما درباره‌ی انتقاد از کارهای هنری چیست؟

فکر می‌کنم نقد هنری باید و لازم است. تأکید کنم بر این باید که باید به فرم بپردازد و اگر سراغ محتوا می‌رود باید پی رابطه‌ی آن محتوا با فرم بگردد. متأسفانه جریان نقد حاکم بر تئاتر ما در اکثر موارد به قصه و محتوای فارغ از فرم پرداخته و این باعث شده است که بین نسل‌ها فاصله‌ی چشمگیری بیفتد چرا که اعتبارات ساختاری آثار هیچ یک از هنرمندان یک نسل از طریق نقد به نسل بعدی منتقل نشده است.

درباره شهرت و محبوبیت یک هنرمند چه عقیده‌ای دارید؟

بستگی به تعریفی است که ما از لفظ هنرمند می‌دهیم.

خواسته‌ی قلبی شما توسط بازیگران به صحنه برده شد؟

بعد از یک سال تجربه‌ی تمرین و اجرا به این نتیجه رسیدم که چنین خواسته‌ای معقول نیست و یک نویسنده یا کارگردان برای رسیدن به هدف مطلوب چاره‌ای ندارد که همانقدر که از بازیگرها انتظار دارد که به سمت او پیش بیایند او هم به سمت بازیگر حرکت کند.

نظر خود شما درباره‌ی این نمایش؟

تجربه‌ی بسیار بسیار سخت و طاقت‌فرسایی برایم بوده است و البته با ارزش.

طنز کلامی بسیار زیاد در نمایش شما همراه با کمی کنایه‌های زننده بود، نظرتان در این‌باره چیست؟

به غیر از یکی دو مورد فحاشی‌های روزمره، حرف یا کنایه‌ی رکیک نداریم. مسأله تعبیر است چیزی که من دوست دارم این است که هر کلمه یا حرکت به تعداد مخاطب امکان تأویل داشته باشد حال اگر عده‌ای در یک تأویل به اشتراک می‌رسند و این باعث خنده می‌شود من چه کنم؟


آفرینش، ۷ شهریور ۱۳۸۱

 

گفتگوی آفتاب یزد با «جلال تهرانی» نمایش «دو دلقک و نصفی»

گفتگوی آفتاب یزد با «جلال تهرانی» نویسنده و کارگردان نمایش «دو دلقک و نصفی»

ابزورد نویس نیستم

ارغوان دهقان

بیشترین شهرت جلال تهرانی به نوشته‌های اوست. تهرانی سال‌هاست در عرصه نمایشنامه‌نویسی فعالیت دارد. او را با سبک ویژه نوشته‌ها و دیالوگ‌نویسی‌اش می‌شناسند، به شکلی که بسیار ظریف و دقیق به مسایل اجتماعی می‌پردازد و در این میان تماشاگر را میان زمان معلق می‌کند. پیش از این آثاری چون «هی مرد گنده گریه نکن»، «تک‌سلولی‌ها»، «مخزن» و «سیندرلا» را روی صحنه برده و اکنون با «دو دلقک و نصفی» خود را به عنوان کارگردانی موفق و صاحب سکب معرفی کرده است. تهرانی بی‌شک یکی از چهره‌های تئاتر است که در حافظه تاریخی این هنر ماندگار می‌شود به بهانه اجرای واپسین نمایش او در سالن ناظرزاده پای حرف‌های این کارگردان تئاتر نشستیم.

در نمایش «دو دلقک و نصفی» پیرو کارهای قبلی‌تان همان موضوعات اجتماعی مرتبط با قدرت را دنبال کرده‌اید. چرا؟

آنچه در طول تاریخ، تئاتر را ساخته، همین دعوای قدرت است. گاه این دعوا درون یک خانواده است، گاه درون یک کارخانه. طیفی از آثار معاصر این معادلات را به هم ریخته است اما کماکان اکثر تئاترها به دعوای میان دو یا چند نفر می‌گذرد که طبعاً در این دعوا آن که قوی‌تر است پیروز می‌شود یا فکر می‌کند پیروز شده.

two clown and half

آیا رمزی در نوشته‌های شما وجود دارد که جز خودتان کسی نمی‌تواند به این خوبی کارگردانی‌شان بکند؟ آیا وقتی متنی را می‌نویسید، صحنه‌ها را می‌بینید؟

نه. هنگام نگارش معمولاً تصویر واضحی از صحنه ندارم. ممکن است کسی تا به حال متن‌های من را به خوبی خودم کارگردانی نکرده باشد، ولی آیا او متن‌های دیگر را به خوبی کارگردانی کرده؟ خب من هم مثل بقیه از متن‌هایم اجرای خوب، کم دیده ام اما کدام نویسنده از اجرای آثارش راضی بوده است؟

در اغلب کارهای شما تمرکز اصلی روی جمله‌هاست و فضاسازی با دیالوگ‌ها شکل می‌گیرد و میزانسن‌های ساده‌ای دارند اما در این کار میزانسن‌ها همراه با زمان پس و پیش می‌شوند و روند خطی وجود ندارد. به شکلی که تماشاچی زمان را گم می‌کند و گیج می‌شود. این اتفاق را ناشی از قلم‌تان و متن نمایشنامه می‌دانید یا نحوه کارگردانی و اجرا؟

در این اجرا هم اگر مخاطب زمان را گم کند، این چیزی نیست که من خواسته باشم. تکلیف زمان در این تئاتر معلوم است. بخشی از آن در زمان حال می‌گذرد. بخشی در گذشته و بخشی در آینده. این بخش‌ها در هم تداخل دارند اما قرار نیست مخاطب گیج بشود. هر کجا زیتو نابالغ یا منشی حرف می‌زند، در گذشته اتفاق افتاد. هر کجا با رئيس حرف می‌‌‌زند، مربوط به زمان حال است و تقریباً هر جا هر سه با هم هستند، مربوط به آینده است. البته با شما موافقم که این قاعده در نمایشنامه وضوح پیش‌تری دارد و در اجرا به خاطر حذف لوازم و وسایلی مثل آیفون این ماجرا کمی کمرنگ شده است.

دلیل استفاد از فضای خشک و مکانیکی در اجرا چیست؟ شاید این استنباط بشود که فضای بروکراتیک و اداری را تداعی می‌کند. چرا در این نمایش هر پرسش با پرسش دیگر پاسخ داده می‌شود؟

گاهی پرسش با پرسش پاسخ داده می‌شود، گاهی نه. در این تئاتر آدم‌ها در موقعیت پر التهابی قرار گرفته‌اند. ممکن است گاهی سوال را با سوال جواب بدهند تا برای خود زمان بخرند.

با توجه به ساختار نمایش و ساختار زبانی آن، آیا می‌توان آن را ابزورد نامید؟

من تا امروز به نیت ابزوردنویسی سراغ نوشتن نرفته‌ام اما ممکن است چنین برداشتی از برخی متن‌هایم شده باشد. شاید در این متن نشانه‌هایی از تعاریف مارتین اسلین وجود داشته باشد.

در اجراهای شما نمایش در روندی اصولی و از پیش تعیین شده پیش می‌رود. متن نمایشنامه طی تمرینات بدون تغییر باقی می‌ماند؟

متن نمایشنامه به ضرورت تغییر می‌کند. تعصبی روی متن وجود ندارد. هر بخش از آن اگر مابه‌ازاهای بهتری پیدا بکند، می‌تواند جایگزین بشود.

two clown and half pic2

چرا از بازیگران کمتر شناخته شده تئاتری در این نمایش استفاده کردید؟

همکاران این پروژه، از شایسته‌ترین بچه‌های مکتب تهران انتخاب شده‌اند. یکی از بنیان‌های شکل‌گیری مکتب تهران، تعامل با نسل‌های متأخر بوده است. کار با بچه‌های مکتب تهران همیشه در ذهن من بوده. خب این فرصت مغتنمی بود.

آیا تمرین کوتاه مدت برای اجرا، آن هم با گروه جدید یک ریسک نبود؟ چه چیزی باعث شد شما این ریسک را متحمل شوید؟

زمان کم برای تمرین این پروژه یک انتخاب بود. همه انتخاب‌های بعدی به تناسب این انتخاب صورت گرفتند. زمان تمرین این پروژه و نه در هیچ پروژه دیگری نقطه ضعف یا قدرت محسوب نمی‌شود. یک ویژگی است که باعث پدید آمدن این گونه تئاتری شده است. خیلی‌ها هنور فکر می‌کنند نمایشنامه یا رمان خوب اثری است که چند سال صرف نگارش شده باشد. چه کسی این را گفته؟ زمان تکامل یک پروژه را انتخاب‌های شما تعیین می‌کند. یکی از جذابیت‌های تئاتر به عنوان هنر زنده همین موقعیت‌هایی است که در آنها قرار می‌گیرد یا می‌سازد.

چرا تئاترهای‌تان را «آماتور» می‌نامید؟

در تئاتر آماتور همه اتفاقات یک پروژه به روی صحنه و اجرا محدود نمی‌شود. در تئاتر آماتور مخاطب در تألیف یک اثر مشارکت بیشتری دارد.

در مورد مکتب تهران، انگیزه راه‌اندازی مؤسسه و نحوه اجرا دادن به گروه‌های تئاتری توضیح بدهید.

مکتب تهران یک مؤسسه انتشاراتی و مؤسسه فرهنگی و هنری و یک آموزشگاه است. در این مجموعه مسابقات، کارگاه‌ها و همایش‌های متنوعی در زمینه‌های تئاتر، سینما، ادبیات، موسیقی، هنرهای تجسمی و... برگزار می‌شود. انگیزه اصلی اما ایجاد یک محیط سالم فرهنگی برای جوانانی است که می‌خواهند استعداد خود را در هر زمینه پیدا بکنند و پرورش بدهند. مناسبات اقتصادی این مجموعه هم در حدی است که بتواند به حیات خود ادامه بدهد. مناسباتت فرهنگی هیچ حد و مرزی ندارد. هر کس به تناسب شایستگی و لیاقت می‌تواند از بالاترین سطح آموزش و پرورش توسط اساتید معتبر هر فنی برخوردار باشد. بزرگان فرهنگ و هنر از هر طیفی به این مجموعه راه دارند و به مکتب تهران لطف دارند. مکتب تهران امیدوار است محل تعامل بی‌حاشیه نسل‌های مختلف باشد. با اطمینان می‌شود گفت در این سرزمین تجربه نسل‌ها به هم منتقل نمی‌شود مگر به واسطه آثارشان. مکتب تهران بی‌آن‌که سلیقه و اندیشه خاصی را تحمیل بکند، تلاش دارد برای نسل‌های مختلف و سلایق و اندیشه‌های متفاوت، امکان تعامل و تضارب نگرش‌ها و مهارت ها را فراهم بکند.

آفتاب یزد، ۲ دی ۱۳۹۳

 

گفتگوی نجمه آجربندیان با جلال تهرانی | ماهنامه شهرزاد

میزگرد تحلیلی | بعد چهارم، ...، متافیزیک

نجمه آجربندیان

اشاره:

جلال تهرانی متولد ۱۳۴۷ تهران، دانش‌آموخته‌ نمایشی در مقطع فوق لیسانس دانشگاه تهران است و نوشتن را پیش از شروع تحصیلات دانشگاهی با نقد تئاتر و نمایشنامه «قایقران» آغاز کرده است. او حالا دیگر با چهار نمایش اجرا شده، «مخزن»، «نه‌فرتی‌تی»، «تک‌سلولی‌ها» و «هی مرد گنده گریه نکن» و چند ده نمایش نوشته شده در دست اجرا، جایگاه ویژه‌ای در میان نمایشنامه‌نویسان و کارگردانان جوان تئاتر ایران پیدا کرده است. اجرای «تک‌سلولی‌ها» در جشنواره مولهایم (جاده ابریشم) آلمان در سال ۲۰۰۳ او را به مخاطبان اروپایی تئاتر نیز شناسانده است.

به بهانه اجرای «هی مرد گنده گریه نکن»، با او به گفت‌‌وگو نشسته‌ایم. در این گفت‌وگو مهدی اعتمادی، حسین مهکام و مهدی عزیزی شرکت داشته‌اند.

مهکام: در بحث و بررسی از منظر اندیشه با متن «هی مرد گنده گریه نکن» باید از فضای نشانه‌شناسی تأویلی خود دوری کرد تا از نشانه‌های آشنا، آشنازدایی کنیم؛ توضیح مختصری در رابطه با قضیه تأویل در سه مقطع تاریخی ارائه می‌دهد: انسان سنتی در مواجهه با یک متن همیشه از موضع تحیر اولیه یعنی یک لذت بکر، بدون هیچ حرفی و سکوت برخورد کرده است. انسان پست مدرن با نشانه‌شناسی از منظر تأویل خود به تحیر اولیه بازگشته است. او با گذار از نشانه‌شناسی‌هایی که در ذهن امکان بروز دارند، در برخورد با هجو غایی که در متنی مثل «هی مرد گنده گریه نکن» دیده می‌شود، لذت خود را از مجموع متن مخدوش نمی‌کند.

من معتقدم یک خواننده می‌تواند طبق قرائت خود نشانه‌شناسی کند. اما در مواجهه با چنین متنی و بستر تاریخی آن لذت خود را مخدوش می‌کند.

تهرانی: اگر عناصر تأویلی هر اثر را بتوان پیدا کرد، همانطور هم نشانه‌هایش را می‌توان یافت. نطفه بسیاری از مؤلفه‌های جریان پست مدرن، در آثار مدرن، آثار بکت، یونسکو و دورنمات بسته شده است.

اعتمادی: به نظر می‌رسد مقایسه فلسفی بین دوران مدرن و پس از آن، به هنر هم راه می‌یابد، اما با هم تطابق ندارند. مثلاً وقتی هنر مدرن را بررسی می‌کنیم بیشتر خصوصیات پست مدرن را دارد اما مدرن نیست. به عقیده من این تشابه لفظی است. نمی‌توان هنر مدرن را در قالب فرهنگ مدرن همانندسازی کرد. همراهی کلمه مدرن با هنر بیشتر حالت وصفی داشته است. هنر بیشتر نشان‌دهنده تفکر و دوره زمانی است که مطابق با هنر مدرن نیست.

تهرانی: مدرنیته با انقلاب صنعتی در غرب شروع می‌شود. اما هنر مدرن به قرن بیستم اطلاق می‌شود. تئاتر اواخر قرن نوزدهم را نیز می‌توان به لطف ایبسن و چخوف و استریندبرگ و ... مدرن نامید.

مهکام: در نمایش مؤلفه‌هایی به چشم می‌خورد که ما را بیشتر به فضای بعد از مدرن رهنمون می‌کند، مثل تمرکززدایی و ساختارشکنی. اگر چه شاید بتوان برای دوایر متن حلقه روایی ایجاد کرد، که همینطور نیز هست یعنی ما در مجموع از روایت غایی کار با یک قصه مواجهیم. این اتفاق در داستان پست مدرن هم رخ می‌دهد، اما ما، مدام از تمرکز فرار می‌کنیم. هم به لحاظ اندیشه و هم فرم کار. منحنی‌های ساختاری کار به محض تشکیل، از هم گسسته می‌شود. حس می‌کنم این جدا از مؤلفه‌های مدرن، فرار از بورژوازی مدرنیته هم هست که در ساحت نوشتار، و اجرا به چشم می‌خورد.

تهرانی: در ایران ما جریان مدرن را طی نکردیم و به جریان سنتی هم پایبند نیستیم و با ملقمه‌ای از همه‌چیز مواجهیم. ماجرا از این منظر سخت هست اما غیر ممکن نیست.

اعتمادی: پیرو صحبت شما از علم جدید، اگر مدرنیته را با کانت تکامل یافته بدانیم آنوقت فیزیک کانت، فیزیک نیوتنی است و عملا فیزیک نسبیت و کوانتوم دوره گذار علم جدید و متعلق به دوره فرا مدرن محسوب می‌شود.

تهرانی: من هم فکر می‌کنم که جریان پس از مدرن پیرو هندسه ریمانی یا فیزیک کوانتوم رخ می‌دهد. اگر ما با عناصری مثل زمان برخورد پارودیک می‌کنیم این به معنی هجو زمان نیست، بلکه آن هجو شده بوده است. در علم جدید همه چیز در حال اتمام است. زمانی ما تصور می‌کردیم که همه چیز تبدیل می‌شود و هیج چیز از بین نمی‌رود، ولی حالا همه چیز در حال تمام شدن است و همه به سمت سیاه چاله‌ها در حرکت هستیم و از این منظر پرسپکتیو ما بی‌خاصیت است. چنانچه همه چیز بخواهد در قالب این پرسپکتیو تبدیل شود، در حالی که کلیت آن در حال نابودی باشد، متافیزیک اهمیت پیدا می‌کند. وقتی فهمیدی که در این پرسپکتیو نهایتی وجود دارد، تلاش می‌کنی تا در متافیزیک ادامه پیدا کنی و شاید این یک دلیل شکست در هنر بعد از مدرن باشد.

مهکام: آیا متافیزیک وجوه متفاوتی در متون یا لحظات مختلف یک متن ایجاد می‌کند؟ دارای سیر است، سیری که با ذهن مؤلف پیش می‌رود یا نه؟

تهرانی: پاسخ این ماجرا مربوط به پرسشگری مؤلف امروز است. او به متافیزیک مشرف نیست. نموداری برای آن ندارد. کسی نمی‌داند آنچه که فرض کرده چقدر به واقعیت نزدیک است.

مهکام: آیا در این بردار، یعنی متافیزیک، می‌توانیم لحظاتی تعبیر رستگاری و ظهور منجی را داشته باشیم؟

تهرانی: وقتی صحبت از ازل و ابد می‌کنی، زمان را مثل پاره‌خطی بین دو نقطه محدود می‌کنی. بنابرای رستگاری بین ازل و ابد رخ نمی‌دهد. رستگاری در لحظه و فارغ از زمان اتفاق می‌افتد. از این منظر می‌توان گفت که در متافیزیک رستگاری شکل می‌گیرد.

مهکام: رستگاری ممکن است در لحظه رخ دهد و از هر لحظه و هر چالشی می‌شود انتظار یک رستگاری را داشت. آیا بحث شما در راستای همین بحث قرار می‌گیرد؟

تهرانی: وقتی انسان در ورای این پرسپکتیو جریان پیدا می‌کند، به دنبال رستگاری است. چون در فیزیک آن را نیافت، در متافیزیک آن‌ را جستجو می‌کند.

مهکام: آیا در متن با آنتی‌تز رستگاری مواجه نمی‌شویم؟

تهرانی: ما لحظه رستگاری را در پایان می‌بینیم.

مهکام: منظور همان سایه‌ها است.

تهرانی: در طول اجرا، زندگی و مرگ، به کمک دو نور نارنجی و آبی، از دو سو به صحنه تابیده می‌شود. نقش‌ها وقتی در این نورها حضور پیدا می‌کنند، دیده می‌شوند. این تعبیر کاملا کلاسیک از این ماجراست. در پایان نورها از هم می‌گذرند و در دورترین نقاط ممکن قرار می‌گیرند و آدم‌ها همان وسط قرار دارند. در آن لحظه انگار که رستگاری در حال وقوع است.

مهکام: سایه‌ها به وضوح حس می‌شود و شمایلی که از نینو می‌بینیم، برای من یادآور مریم عذرا است. در راستای این صحبت‌ها در حوزه مواجهه‌ی مؤلف و متن با مقوله رستگاری با همان تعریفی که ارائه دادیم؛ می‌خواهم از این زاویه با قضیه مرگ مواجه شویم و از زبان شما بشنویم.

تهرانی: منحنی این کار، در همه‌ی اجزایش، بر عکس منحنی‌های متعارف روایت است. این‌جا اول همه می‌میرند بعد تئاتر را آغاز می‌کنند. دشمن هست، پرسه می‌زند و غارت می‌کند اما کاری به این‌ها ندارد. چون دشمن زنده است و این‌ها مرده‌اند. یا مثلاً این‌ها مناسبات عاشقانه را هم برعکس طی می‌کنند. از نفرت شروع می‌کنند، بعد به عادت و بعد به وصال و بعد به عشق می‌رسند. و چیزهای دیگر. تعادل اولیه با تعادل ثانویه جابه‌جا می‌شود. اما رستگاری در واقع‌بینی اتفاق می‌افتد؛ در پذیرش همینی که هست.

عزیزی: مسأله دیگر؛ مسأله مستی آدم‌ها است. همه، خصوصا شیزو دچار عدم تعادل هستند. در حرکت و عمل. آیا تعمدی بوده است یا اتفاقی پیش آمده است.

تهرانی: همه‌چیز با یک اتفاق آغاز می‌شود و سپس آدم به دنبال ربط منطقی آن با کلیت متن می‌گردد. این‌جا تخیل متن زیادی قوی است: مرده‌هایی که کنار زنده‌ها زندگی می‌کنند باید باورپذیر باشند. مستی شیزو او را باورپذیر می‌کند. سایر عناصر هم همین دلیل و به تدریج شکل گرفته است. بعد می‌بینیم که شیزو مست نمی‌شود، تظاهر به مستی می‌کند. این وجه تیپیکال اوست و قرار است با مرده‌ بودن او هم نسبت منطقی پیدا کند. این که مرده مست نمی‌شود. یا یک چنین چیزی.

اعتمادی: راجع‌به بحث مرگ سوالی که پیش می‌آید این است؛ اگر در جهان معمولی به سمت باز پرداخت متافیزیک حرکت کنیم، می‌توانیم از تفکرات فلسفی تغذیه کنیم، ولی شما در این نمایش این بنا را در «پس از مرگ» می‌سازید. ما در فلسفه تقریبا پشتوانه‌ای نداریم که درباره خاصیت آن جهان توضیح دهد. در نهایت پشتوانه‌های دینی به عنوان هدایت‌کننده از ما پشتیبانی می‌کند. البته لزوما آن بینش، سازنده نیست ولی در بستر فرهنگی به صورت ناخودآگاه این تأثیر را می‌گذارد. کاربرد عنوان برزخ یا پس از مرگ بیان موقعیتی است که در دوران مدرن هویتش تعریف شده نیست. شما اینجا را به عنوان نقطه شروع قرار دادید، از چه پشتوانه‌ای در تعریف آن استفاده کرده‌اید؟

تهرانی: پرسشی که آدم‌ها با آن مواجهند در روایت‌ها و مباحث عرفانی و دینی رخ می‌دهد. نینو راجع‌ به آیین صحبت می‌کند، این مبنای مقوله دین است. برای یافتن دین بطور خاص قاعدتا باید از آیین شروع کنیم. یعنی نمی‌توانیم انتهای یک ایدئولوژي و جهان‌بینی را ملاک بررسی و وقع‌گذاری بر پشتوانه‌های ایدئولوژیک آدم‌ها قرار دهیم. صحبت از آیین امروز، نیاز انسان به تبیین ایدئولوژي خود را نمایان می‌سازد. بدیهی است که تناقض و تضاد هم در این صحبت‌ها به چشم می‌خورد. این که چه دینی برای این جهان مناسب است؛ چیزی نیست که تشخیص آن در صلاحیت من باشد. من در جهان متن پی آن می‌گردم. وقتی از آن بیرون می‌آیم، منم و دین خودم و جهانی که با آن سر و کار دارم. صحبت‌هایی که در مورد خدا و شیطان می‌شود، از سوالات ابتدایی آغاز می‌شود. که چرا شیطان پیامبری ندارد؟ چرا تنهاست؟ ولی خدا پیامبران زیادی دارد؟ در حالی که در جهان واقعی، غیر از این است. یعنی آدم‌هایی که خیلی خدایی هستند، تنها هستند و آدم‌هایی که خیلی شیطانی‌ترند، پر از سفیر و دستیار هستند. این‌ها پرسش‌های این جهان است. شاید نتیجه‌ای که به آن می‌رسد، کاملا دینی باشد. اما اینکه در نهایت چه ایدئولوژی بر این متن حاکم است، من نمی‌دانم. من فقط مسائلی را حین صحبت‌ها حس می‌کنم. ولی می‌دانم هر چیزی که هست روح زمانه را دارا خواهد بود چون من صادقانه می‌نویسمش. و این خیلی اهمیت دارد.

مهکام: همه چیز در «هی مرد گنده گریه نکن» در پی نابودی خود است. گناه تقدیس می‌شود، گناهکار باقی می‌ماند. اگر چه این به گونه‌ای می‌تواند بقای تنهایی انسان مدرن باشد و هجو، لزوما هجو کمیک نیست، تداوم حیات، معکوس کردن تلقی‌هایی که از تمام ذهنیت‌های ایدئولوژيک وجود داشته و حالا از این منظر رسیدن به رستگاری. نمونه‌اش در شعر بودلر رخ می‌دهد، از کثافت محض دنبال رستگاری می‌گردد و مشابه تناقض‌ها همانطور که اشاره شد، در نیچه دیده می‌شود. آنجا که مواجهه خلوت شیزو و نینو را در تاریکی می‌بینیم و تقطیع زبان، بخشی که شبیه کتاب مقدس است. و تقطیع حسی آنها را نزدیک شدن زبان به مواجهه فیژيولوژیک، در واقع شکستن همه‌ی این‌ها است و از پی شکستن این‌ها رسیدن به یک فضای روشن که فضای نمایی کار است. از این منظر به مرگ بپردازیم؛ که اگر مرگ را توقف تمام فیزیک و متافیزیک اکنون بدانیم، بنابراین تعریف دیگری برای فیزیک و متافیزیک خود دارد. یکی از دلایل برای پرهیز از ارجاعات برون متنی، این است که درگیری متافیزیکی خود را با متن از دست می‌دهیم. ممکن است در ادامه متن به فضای نشانه‌شناسی برسیم، ولی این فضا متعلق به متن است و نه ارجاعات برون متنی.

تهرانی: فکر می‌کنم درست است. در دل جمله‌ی «خدا مرده است» نیچه اصل و اساس توحید وجود دارد. وقتی مطلقا نفی می‌کنی، در همان حین مطلقا تایید می‌کنی. ذهن من رفتار مطلق را نمی‌پذیرد. نه تنها در رفتار «نیچه» با این مقوله، توحید وجود دارد بلکه در دل هر چیزی نقیض آن را می‌توان دید که به همان اندازه بار دراماتیک دارد. ما هنگام تمرین این تئاتر، زمانی که به اوج خنده نیاز داریم، از اوج گریه استفاده می‌کنیم، جایی که به اوج گریه نیاز داریم، از اوج خنده استفاده می‌کنیم. گاهی هم که به اوج حرکت نیاز داریم، از سکون استفاد می‌کنیم. چون از عهده انجام آن ناتوانیم و این تناقضی در گفتمان یک متن است و نقاط عطف ما، لحظه عبور آن‌ها از یکدیگر است. مثل جایی که اشاره کردید: سیلاب به سیلاب جملاتی از کتاب مقدس را می‌خوانند، آنجا در حال عبور از هم هستند، مسئولیت‌شان را به یکدیگر تحویل می‌دهند، تا آنجا شیزو کار را جلو می‌برد و نینو منفعل است. آنجا چوب را از شیزو می‌گیرد؛ شیزو منفعل می‌شود و نینو ادامه می‌دهد و در آن فضای روحانی است که این اتفاق رخ می‌دهد و آن لحظات، لحظات بکر یک اجرا است. ایده‌آل این است که تمام لحظات یک نمایش را به طور فراگیر دچار چنین فضایی کنیم ولی نمی‌شود. باید مدام خیز برداشت. مقدمه‌چینی کرد و لحظاتی را خلق کرد، گذشت و مقدمات لحظه‌ای دیگر را شروع کرد. اگر در همه اجزا و عناصر، اجرا شود، ایده‌آل است. تا وقتی دو سر بردار را در اختیار داشته باشی و از آن استفاده کنی بدون لطمه بر مختصاتش، طیف بین این دو را هم در اختیار داری. این امکان تأویل را فراهم می‌کند. اگرچه من هنوز نمی‌دانم که آیا یک حقیقت واحد وجود دارد که تعابیر ما به آن حقیقت منجر شود یا نه. هر تأویلی، حقیقت خود را در جهان متن دارد. هیچ جایی هم جواب واضحی از آن دریافت نمی‌کنیم. شاید عمده‌ترین پرسش آدم از ابتدا تا به امروز همین است. بنابراین فارغ از هر گونه تعصبی می‌توان گفت که «تناقض‌ها و تضادها، خون نمایش است»

مهکام: آیا سیر آگاهانه که حتی عنصر الکل آن را برای شیزو تداوم می‌بخشد، او را به صداقت می‌رساند که حتی به انکار لذت و مستی هم می‌رسد و به آن تظاهر می‌کند؟ آیا این سیر متناقض و انکار موجب می‌شود که این آدم در نهایت به غایت انسانیت که رسیدن به رحم؟ پیشین خود، یعنی نینو است، برسد؟ آیا در پایان کار گذر از هم اتفاق می‌افتد یا نه؟

تهرانی: شخصیت؛ تیپی است که متحول می‌شود. سطح شخصیت به لحاظ ارزش اجتماعی ظاهرا از تیپ بالاتر است. اما اگر بخواهیم از شخصیت بالاتر برویم دوباره به تیپ می‌رسیم. تیپ ثانوی. ما وقتی شخصیت را شناختیم از نشانه‌های تیپیکال آن فاصله می‌گیریم. حالا وقتی از شخصیت می‌گذریم با موجودی مواجهیم که تیپ هست اما نشانه‌های تیپیکال را ندارد. تفاوت تیپ ثانوی با شخصیت در این است که تحول در آن ظاهری نیست و به سادگی رخ نمی‌دهد. مگر در لحظه آخر که گریه می‌کند، اتفاق بیفتد. به نظر می‌آید نینو در پایان؛ به تیپ ثانوی می‌رسد. حالا یک زن ساده است. بدور از تمام پیچیدگی‌هایی که از ابتدا در روابط او به چشم می‌خورد. زنی است که شوهری دارد و می‌خواهد که با او زندگی کند. اگرچه مرده است. او این منحنی را طی کرده است. شیزو در پایان که به گریه می‌افتد، یه کمک نینو حرکت می‌کند. آن‌ها رشد می‌کنند؛ از همه جهت: آستین، ریش و مو که بلند می‌شود نماد ظاهری است، در واقع این‌ها از درون رشد می‌کنند و ... برای من این مسأله جذاب است. رشد در تئاتر؛ همان آگاهی است. آدم‌ها به آگاهی می‌رسند.

مهکام: قرارداد ما این است که به لحاظ تأویلی به نشانه‌شناسی نرویم و چیزی را تحمیل نکنیم؛ ولی از جلال تهرانی می‌خواهیم در صورت تمایل در راستای همین فضای اندیشه، در ساحت اجرا و متن، تحلیل خود را از نشانه‌های متن بازگو کند.

تهرانی: نمی‌توانم.

مهکام: اتفاق جالبی که در این گفت‌وگو شاهد آن بودیم، این است که ما مثل «هی مرد گنده گریه نکن» یک سیر عکس داشتیم؛ از بحث پرسشگری مؤلف به پرسش‌ها رسیدیم.

 

ماهنامه شهرزاد ۳، ۱۳۸۴