ورود

عضویت



پیمان کوچعلی درباره تئاتر تک سلولی‌ها | مجله سروش جوان

تکرار، تکرار، تکرار

پیمان کوچعلی

«تک‌سلولی‌ها»، را می‌توان نمایشی خاص دانست که نشان‌دهنده‌ی شهامت و جسارت کارگردان و گروهش در خلق چنین درام‌هایی است. نمایش از سه اپیزود تشکیل شده که وجه مشترک همه‌ی آن‌ها تکرار است. در زندان حرف‌ها تکراری است، فیلسوف و ولگرد حرف‌های تکراری می‌زنند و به اصطلاح خودشان دنیا را مرور می‌کنند، در روایت فرمانده و فرخنده نیز جز تکرار چیزی نمی‌بینیم، اما آن چه در لابه‌لای این تکرارها تکان‌دهنده است دیالوگ‌های روان و خنده‌داری است که نشان از موقعیت مضحک بشری دارد. فیلسوف، ولگرد را به سمت خود می‌کشاند تا به دنبال آدرسی که در کیف است، بگردند و صاحب کیف را بیابند، اما آن آدرس اساسا وجود ندارد. پس تلاش آن‌ها برای یافتن صاحب کیف قطعا بی‌نتیجه می‌ماند؛ ولی قضیه اصلا به این ختم نمی‌شود، بلکه در مدتی که ما در حقیقت پا به این سفر می‌گذاریم، چیزهای دیگری پیش رویمان قرار می‌گیرد. مثلاً آن دو در مداری دوچرخه‌وار دور می‌زنند. در بخشی ولگرد پشت فیلسوف است و در بخش دیگر فیلسوف پشت ولگرد است و حرف‌هایی را مشابه وضعیت‌های قبلی‌شان می‌گویند. حتی به این می‌رسند که این نوع سفر خسته‌کننده است و در صحنه‌ای دیگر ولگرد، فیلسوف را درون فرغون می‌گذارد و تندتر می‌راند. بعد بحث را به ماشینیزه شدن می‌کشانند، ولی بلافاصله در صحنه‌ی بعد نتیجه می‌گیرند که ماشینیزه شدن هم دردی را دوا نمی‌کند.

در زندان هم وضع به گونه‌ای دیگر، استعاره‌ای است از وضعیت خارج از زندان و دو بخش دیگر. زندان سرد است و برای همین یکی از کاراکترها، که پیری باشد، مدام غرولند می‌کند و از سرد بودن زندان می‌نالد. آن‌ها از زندان آزاد می‌شوند، دوباره دزدی می‌کنند، دستگیر می‌شوند و دوباره به زندان باز می‌گردند و این تکرار سال‌ها هم چنان ادامه پیدا می‌کند.

وضعیت کارشناسان امور جنایی نیز دست کمی از روایت‌های دیگر ندارد، آن‌ها نیز سال‌ها است پشت دستگاه‌های میکروسکوپ، دنبال یافتن نشانی از وقوع جرم هستند. یک کار تکراری هر روزه با دیالوگ‌های تکراری.

مجله سروش جوان، ۱ شهریور ۱۳۸۲

 

آنجا ایستاده‌ای هنوز

آنجا ایستاده‌ای هنوز

همشهری تهران، ۱۳۸۱

روزبه حسینی

 

۱. «تالار مولوی» یکی از بهترین و شاید بهترین سالن نمایشی است که من تا به حال دیده‌ام؛ البته تنها با نادیده گرفتن دو عامل: اول ارتفاع کم سالن و دوم جدا کردن خانم‌ها و آقایان تماشاگر! سالنی که درخشان‌ترین نمایش‌های تجربی از سال‌ها پیش در آن به اجرا درآمده و از جهت نوع امکانات نور و عمق و عرض و کلیت فضای آن بی‌نظیر است، اما تماشاگر را به دلایلی در آن رانده‌ایم. کار در این سالن به لحاظ تماشاگر از دست رفته و دورافتادگی‌اش به شجاعت نیاز دارد.

۲. زبان و پس از آن کلام اشخاص در نمایشنامه‌های «تهرانی» در وهله اول بسیار یکدست و نزدیک به هم انتخاب می‌شود. معمولاً احساس می‌شود نوعی «ادبیت» از نوع فخیم آن بر زبان حاکم است که تماشاگر برای درک اجزای دستوری ـ ساختاری زبان آن و حتی برای دنبال کردن داستان نمایش دچار مشکل می‌شود. غرض نوع بازی و بیان بازیگرهای مشترک دو نمایش اخیر او (نه‌فر‌تی‌تی، مخزن) نیست. غرض تخصیص زبانی است که بی‌درنگ شباهت نوشتاری و واژگانی‌اش با نوشته‌های «هوشنگ گلشیری» و زبان ویژه و ممتاز او غیر قابل انکار است؛ که اگر این نمایشنامه‌ها را در حیطه نوع نگاه به عنصر زبان ـ لااقل ـ متأثر از گلشیری بدانیم، به خطا نرفته‌ایم. اما این تشابه برون‌متنی به تشابه درون‌متنی نوشته‌های خود تهرانی با خودش و یا آدم‌های هر نمایش‌اش در ارتباط با یکدیگر به خصوص حالا در نمایش «مخزن» تبدیل به واژه‌ای شده است که امروزه آن را «لحن» می‌خوانیم که طبیعتاً تجزیه و تفکیک این تنوع یا عدم تنوع الحان، تنها با تفکیک یا ارائه انواع و شگردهای گوناگون بازیگری امکان‌پذیر گشته است و در منظر کارگردانی یکدست و سلامت و همگون به نظر می‌رسد.

۳. نوع طنزی که در تمامی نوشته‌های «تهرانی» وجود دارد، حتی در این کارش هم از قلم نمی‌افتد، هر چند شما با نمایش کمدی رو به ‌رو نیستی. البته طنزی که در «مخزن» وجود دارد گاه خنده تلخی یا تغییر حالتی از ملال و رنجی که نه از دیدن نمایش که از تحمل فضای رعب‌آور و ضمناً دردناک نمایش، تماشاگر را می‌رهاند. چه در تکرارهای جملات، چه در جنس بازی‌ها و غیرعادی بودن این سه آدم و نحوه افشای حقیقت، چنان پیش می‌رویم که تماشاگر گاه به علت غیرمتعارف بودن همه این‌ها ناچار به خنده می‌افتد و به منظور نویسنده هم نزدیک شده است، یا لااقل، به حداقل انتظار نویسنده و کارگردان از واکنش و حس همراه تماشاگر نزدیک می‌شود.

۴. نمی‌توان از منظر زاویه دید و راوی، حکم جریان سیال ذهن را به صورت صد در صد و قطعی برای «مخزن» صادر کرد. تصور من این است که اصل «طفره» رفتن از افشای بحران در این نمایش ایجادکننده پراکنده‌گویی، حرافی، عقب و جلو رفتن در زمان می‌باشد. اما تغییر صحنه یا گذشت زمان مدید یا تعویض شخصیت‌ها این امر را باعث نمی‌شوند، بلکه دیالوگ و نحوه ارتباط سه کاراکتر در طول داستان، سبب نمایش این نوع روایت است. انگار همه از یک واقعیت در گذشته خبر دارند اما از خود، از دیگری و از ما پنهانش می‌کنند. ممکن است احساس شود اندک «تصادف» هم در قتل خواهر ناتنی دو برادر و نامزدش دخیل است، یا پیدا شدن روابط پیش از قتل، یا کشف وضعیت خلاء در انبار و ... اما همه این عوامل چنان غیرتصادفی و به اصطلاح پلیسی در کنار هم چیده می‌شود، که راوی از گره‌های هر لحظه نمایش عقب افتاده، تلاش می‌کند با تکرار برخی قسمت‌ها در کلام، ذهن تماشاگر را به واقعیت قبلی سوق دهد و او را در انتظار لحظه بعدی قرار دهد.

اثری پست مدرن با ساختاری غریب\نگاهی به نمایش «نه‌فرتی‌تی» نوشته و کار جلال تهرانی

اثری پست مدرن با ساختاری غریب

نگاهی به نمایش «نه‌فرتی‌تی» نوشته و کار جلال تهرانی

همبستگی، ۱۹ شهریور ۱۳۸۱

حسین مهکام

صاحب قلم، از جلال تهرانی عزیز به شدت عذر می‌خواهد که بسیار دیر قلم به دست گرفته، برای یادداشتی بر «نه‌فرتی‌تی» و البته این تأخیر از سر کاهلی که نباشد، بسی از سر نادانی است. چرا که «نه‌فرتی‌تی» اثر غریبی است. به یاد حسن مقدم نوشته شده و برای احیای نامش. اما اثر غریبی است و چه دشوار هم. به وضوح قدم‌های جلال در متن و اجرا به شفافیت صادقانه همیشگی‌اش به چشم می‌خورد، از لحظات طنزش تا ژرف ساخت‌های عمیق نهفته در پس  این طنز. از بحران‌های دراماتیکش تا رویکردهای موزون به عناصر ابزورد. از لحن آشنای جلال تا ریزبینی و دقت دیالوگ‌هایش. اما در کنار تمام اینها خوب درک می‌کنی که جلال اثرش را برای حسن مقدم نوشته است. حتی در اجرا.

برای همین است که همواره فقط می‌توانم بگویم از متن‌های جلال به شدت لذت می‌برم. چون می‌داند از تئاتر چه می‌خواهد. تکلیفش با نگاهش روشن است و با زبانش هم و این زبان چه قرص و محکم بر شخصیت‌ها و موقعیت و قصه می‌نشیند و حتی بر اجرا. چه به لحاظ فضا و چه از نگاه ریتم. ریتم اجرا آنگونه است که لحظات کمیک ذهن تماشاگر را از دقت در ذهنیت پشت متن باز نمی‌دارد و گاه کندی تعمدی برای لحظات، تماشاگر را درست با فلسفه کار مواجه می‌کند و متن پتانسیل فراوانی برای رویکردهای گوناگون به لحاظ ریتم دارد و برای همین است که اجرا و متن به شدت پاسخگوی یکدیگرند.

پیش‌تر هم گفته بودم که جلال تهرانی، تئاتر کلاسیک و درام متعارف را به خوبی می‌شناسد و تئاتر مدرن را هم. پس از آن‌هایی است که می‌شود با خیال راحت گفت: تئاتر پست مدرن را می‌شناسد و «نه‌فرتی‌تی» بی‌هیچ ادعایی و در صادقانه‌ترین شکل ممکن اثری پست مدرن است و در عین حال استحکام ساختاری غریبی دارد و برای همین است که تئاتر جلال تهرانی را می‌شود به راحتی و باید دوست داشت. آنچنان که خودش را و چه باشکوه هم ...

تفنن، جدی‌ترین کار من است | گزارش روزبه حسینی درباره تئاتر نفرتیتی جلال تهرانی برای روزنامه شرق

تفنن، جدی‌ترین کار من است

روزبه حسینی

جلال تهرانی متولد ۱۳۴۷ تهران؛ نویسنده نمایشنامه‌های قایقران، زیتوی نابالغ، نه‌فرتی‌تی، مخزن، تک‌سلولی‌ها، هی مرد گنده گریه نکن، بالادا، دراکولا، اندرهدایت نسل جوان و... ؛ کارگردان نمایش‌های نه‌فر‌تی‌تی، مخزن، تک‌سلولی‌ها و هی مرد گنده گریه نکن! است.

جلال تهرانی درباره آن تجربیات می‌گوید: «آن موقع بیشتر درگیر موقعیت آدم‌ها و طرح روابط منطقی بین آن‌ها با داستان بودم، اما آن دوران پلی شد برای رسیدن به تجربیات جدی‌تری که تصمیم به اجرای آن بگیرم.»

«نه‌فرتی‌تی» اولین نمایشنامه‌ای است که خود بر اجرای آن صحه می‌گذارد. «حسن مقدم»، «روحوضی» و شخصیت‌هایی که به دنبال نویسنده ـ حسن مقدم ـ می‌گردند تا پایان قصه را تغییر دهند. تهرانی درباره این نمایش معتقد است: «هنوز هم بهترین متنی که نوشته‌ام نه‌فرتی‌تی است. آغاز تلاش من است برای یکی کردن فرم و محتوا. آنچه نه‌فرتی‌تی را از حد یک نمایش مناسبتی و صرفا روحوضی بالاتر می‌برد تقید به همین نکته است.»

درست است که «نه‌فر‌تی‌تی» در قالب شخصیت‌های نمایش روحوضی نوشته شده است، اما دچار محدودیت‌های تیپ‌های متداول در روحوضی نمی‌شود، ضمن آن‌که اغراق و به رخ کشیده شدن زبان ریتمیک در نمایشنامه اصلی آشکار به نظر می‌رسد، اما تقطیع سریع جملات و تکمیل آن در دیالوگ‌های شخصیت‌های مختلف، از ایجاد ریتم و آهنگ یکنواخت جلوگیری می‌کند. ضمن آنکه آغاز تفکر مدرن و تبدیل انسان ابژکتیو با ترفند آشکار جست‌وجوی شخصیت‌ها به دنبال نویسنده و حرافی مدام در حوزه نمایشنامه‌نویسی و حوزه تألیف یک نمایشنامه، در نه‌فرتی‌تی نخستین این گونه‌ جرقه‌هاست. تجربه نگارش «نه‌فرتی‌تی» در حوزه تاریخ‌شناسی نمایشنامه‌های روحوضی با آنچه بیضایی، مفید، نصیریان، رحمانیان و امجد هر کدام به نوعی متفاوت به آن دست یافته‌اند، روش‌شناسی و تاثیرگذاری و ساختاری جداگانه و مستقل دارد.

جلال تهرانی نمایشنامه‌های نیمه‌کاره بسیاری دارد؛ «بی‌گناه»، «بالادا» و «شهر اجنه» از آن جمله‌اند که هر کدام تجربه‌های متفاوتی در حوزه نوشتن برای او محسوب می‌شود. جلال تهرانی خود را در حوزه نوشتن، کامل می‌کند: «وقتی نمایشی را می نویسم، به اجرا فکر نمی‌کنم، چون به زندگی در لحظه آینده اطمینان ندارم، پس تلاش می‌کنم تمام یک فکر، موقعیت و مناسباتش را روی کاغذ بیاورم.»

تهرانی به تالار مولوی علاقه بسیار دارد و هر فرصتی را برای شروع تمرین یک نمایش در آن از دست نمی‌دهد: «مخزن» نمایشی بود که با اجراهای محدود اما با تمرین چند ماهه در دوران رکود تالار مولوی دو سال پیش از این به روی صحنه رفت. مخزن نمایشی متکی به شیوه قصه‌پردازی است. «داداشی»، «داداش» و «آقام» آدم‌هایی هستند که با لحن و گویشی ویژه و با استفاده متفاوت و ریتم‌ساز از «قیود» غیر متداول در زبان فارسی، قصه‌ای درباره یک قتل در یک پمپ بنزین ـ مخزن ـ متروک روایت می‌کنند.

تهرانی درباره نحوه نگارش این نمایشنامه می‌گوید: «انسان، خود قلمی جادویی است؛ در طول تمرینات من یک نمایش ساده سر تمرین آوردم. سه بازیگرـ آقاکریمی، ملکی و قنبری ـ خلاءهای شخصیت‌ها را پر می‌کردند و من با چیدمان قصوی خلاهای دیگر را پر می‌کردم. در واقع مهم‌ترین تجربه من در حوزه نگارش گروهی، مخزن است.» هر چند مخزن هنوز توفیق اصلی خود را از منظر مخاطب گسترده به دست نیاورده و آینده روشنگر جایگاه این فضای خاص و ویژه خواهد بود که تجربه‌ای کاملا بی‌سابقه در این گونه نگارش قصوی است.

«تک‌سلولی‌ها، ابزورد نیست، چون من ابزورد نیستم.» این را جلال تهرانی می‌گوید در حالی که در سطحی‌ترین برخورد با متن و  اجرا چنین برداشت و نگاهی به این نمایش بسیار مهم در حوزه نمایش تجربی در ایران در هنگام اجرا بعید به نظر نمی‌رسید. تک‌سلولی‌ها نمایشی است تجربی در حالی که از فریاد زدن تجربی بودن خود ـ به معنای عقیم ماندنش ـ به دور است. قصه‌پرداز نیست، اما با ترفند‌های تعلیق‌ساز مخاطب را درگیر قصه‌ای که وجود ندارد می‌کند. پنج جهان را در آمیزش یکدیگر در می‌آورد. سه اپیزود نمایش (سوپ‌خوری، دور دنیا و تک‌سلولی‌ها)، جهان مؤلف و نهایتا جهان مخاطب که نویسنده ـ کارگردان را به دنبال این پرسش می‌کشاند که: «منظر جهان‌های متفاوت در محورهای متفاوت زمانی، نسبت به یکدیگر چه‌گونه می‌تواند باشد» و نهایتاً او را در حوزه اجرایی به تفکیک جغرافیای هر جهان می‌کشاند که به‌تدریج با یکدیگر موازی سپس متداخل و در نهایت در تکمیل یکدیگر، جهان مؤلف را به مرگ مؤلف به صورت تدریجی می‌کشانند. «اگر بشود حتی یک لحظه جهان پس از مرگ را احساس کرد»، فرضی است که در ادامه آن نمایش تازه تهرانی نوشته و در بیست و دومین جشنواره تئاتر فجر به اجرا در می‌آید. مدت این نمایش ابتدا حتی در اجرای نمایشنامه‌خوانی آن حدود سه ساعت است که مؤلف بی‌رحمانه به نفع مخاطب و زمان او (!) آن را به اجرایی دو ساعته تقلیل داده است. در طول تمرینات آدم‌های جدید و فضاهای متعددی ساخته و گاه از بین رفته‌اند تا اجرایی در تلفیق دو حوزه زندگی انسان‌ها و متافیزیک، جهان جسم و ماده و جهان غیرمادی را بسازند. «می‌خواستم یک نمایش راحت اما پر از تعلیق و جاذبه بنویسم؛ یک نمایش اساسا غیر تلخ و هالیوودی که دو سه ساعت مخاطب بدون تلخی و دشواری از آن لذت ببرد.» اما باز هم نمی‌شود و «هی مرد گنده ... » به پیچیده‌ترین نمایش جلال تهرانی تبدیل می‌شود که از حوزه‌های متفاوت جامعه‌شناسانه، موسیقیایی، فرمالیستی، سیاسی، عاشقانه، فلسفی ـ دینی و ... قابل بررسی می‌شود: «از میدون شهرداری به سمت غرب که بیای بعد از خیابون ووفر، کنار پارک شطرنج، به برج «شیزو» می‌رسی. این برج بزرگترین آزمایشگاه شیمی دنیاست. یه برج سیاه بی‌قواره که مردم بهش می‌گن تومور.

نمای برح تومر از گرانیت سیاه خزه بسته‌س توی برج هم خزه بسته‌س. به خاطر نم زیاد و نور کم. نور این تو از پنجره‌های گرد و عمیقی تأمین می‌شه که ته همشون یه صلیب چوبی هست. زوزه‌هایی که می‌شنوید از کوران هوای همون پنجره‌هاست. این تومور عظیم و پشمالو با این منافذ ریز روی پوستش وقت‌هایی که یک نسیم خیلی ملایم می‌آد، انگار که تکون می‌خوره و نفس می‌کشه. واقعا تکون می‌خوره! تازه این همه‌اش نیست. توی این برج صداهای دیگه‌ای هم هست.» ـ از آغاز نمایشنامه.

«اندر هدایت نسل جوان» نمایش آینده‌ی جلال تهرانی است که به زودی به مراحل تمرین و اجرا خواهد رسید. این بار نمایشی مفرح با ریتم بسیار تند و مدت زمان کوتاه و پرسوناژهای محدود: «می‌خواهم به تئوری متاایکس که علیرضا مشایخی به آن اشاره می‌کند در تئاتر دست پیدا کنم. آیا می‌شود محور ایکس‌ها به نحوی روی هم انباشه شوند که مقوله زمان و چند زمان به صورت مشترک اتفاق بیفتد ـ به نوعی زمان حذف ‌شود ـ و ما بتوانیم تمام محورها را همزمان و هر کدام را به صورت کامل ببینیم؟!»

 

 روزنامه شرق، ۱۳۸۲