تفنن، جدیترین کار من است
روزبه حسینی
جلال تهرانی متولد ۱۳۴۷ تهران؛ نویسنده نمایشنامههای قایقران، زیتوی نابالغ، نهفرتیتی، مخزن، تکسلولیها، هی مرد گنده گریه نکن، بالادا، دراکولا، اندرهدایت نسل جوان و... ؛ کارگردان نمایشهای نهفرتیتی، مخزن، تکسلولیها و هی مرد گنده گریه نکن! است.
جلال تهرانی درباره آن تجربیات میگوید: «آن موقع بیشتر درگیر موقعیت آدمها و طرح روابط منطقی بین آنها با داستان بودم، اما آن دوران پلی شد برای رسیدن به تجربیات جدیتری که تصمیم به اجرای آن بگیرم.»
«نهفرتیتی» اولین نمایشنامهای است که خود بر اجرای آن صحه میگذارد. «حسن مقدم»، «روحوضی» و شخصیتهایی که به دنبال نویسنده ـ حسن مقدم ـ میگردند تا پایان قصه را تغییر دهند. تهرانی درباره این نمایش معتقد است: «هنوز هم بهترین متنی که نوشتهام نهفرتیتی است. آغاز تلاش من است برای یکی کردن فرم و محتوا. آنچه نهفرتیتی را از حد یک نمایش مناسبتی و صرفا روحوضی بالاتر میبرد تقید به همین نکته است.»
درست است که «نهفرتیتی» در قالب شخصیتهای نمایش روحوضی نوشته شده است، اما دچار محدودیتهای تیپهای متداول در روحوضی نمیشود، ضمن آنکه اغراق و به رخ کشیده شدن زبان ریتمیک در نمایشنامه اصلی آشکار به نظر میرسد، اما تقطیع سریع جملات و تکمیل آن در دیالوگهای شخصیتهای مختلف، از ایجاد ریتم و آهنگ یکنواخت جلوگیری میکند. ضمن آنکه آغاز تفکر مدرن و تبدیل انسان ابژکتیو با ترفند آشکار جستوجوی شخصیتها به دنبال نویسنده و حرافی مدام در حوزه نمایشنامهنویسی و حوزه تألیف یک نمایشنامه، در نهفرتیتی نخستین این گونه جرقههاست. تجربه نگارش «نهفرتیتی» در حوزه تاریخشناسی نمایشنامههای روحوضی با آنچه بیضایی، مفید، نصیریان، رحمانیان و امجد هر کدام به نوعی متفاوت به آن دست یافتهاند، روششناسی و تاثیرگذاری و ساختاری جداگانه و مستقل دارد.
جلال تهرانی نمایشنامههای نیمهکاره بسیاری دارد؛ «بیگناه»، «بالادا» و «شهر اجنه» از آن جملهاند که هر کدام تجربههای متفاوتی در حوزه نوشتن برای او محسوب میشود. جلال تهرانی خود را در حوزه نوشتن، کامل میکند: «وقتی نمایشی را می نویسم، به اجرا فکر نمیکنم، چون به زندگی در لحظه آینده اطمینان ندارم، پس تلاش میکنم تمام یک فکر، موقعیت و مناسباتش را روی کاغذ بیاورم.»
تهرانی به تالار مولوی علاقه بسیار دارد و هر فرصتی را برای شروع تمرین یک نمایش در آن از دست نمیدهد: «مخزن» نمایشی بود که با اجراهای محدود اما با تمرین چند ماهه در دوران رکود تالار مولوی دو سال پیش از این به روی صحنه رفت. مخزن نمایشی متکی به شیوه قصهپردازی است. «داداشی»، «داداش» و «آقام» آدمهایی هستند که با لحن و گویشی ویژه و با استفاده متفاوت و ریتمساز از «قیود» غیر متداول در زبان فارسی، قصهای درباره یک قتل در یک پمپ بنزین ـ مخزن ـ متروک روایت میکنند.
تهرانی درباره نحوه نگارش این نمایشنامه میگوید: «انسان، خود قلمی جادویی است؛ در طول تمرینات من یک نمایش ساده سر تمرین آوردم. سه بازیگرـ آقاکریمی، ملکی و قنبری ـ خلاءهای شخصیتها را پر میکردند و من با چیدمان قصوی خلاهای دیگر را پر میکردم. در واقع مهمترین تجربه من در حوزه نگارش گروهی، مخزن است.» هر چند مخزن هنوز توفیق اصلی خود را از منظر مخاطب گسترده به دست نیاورده و آینده روشنگر جایگاه این فضای خاص و ویژه خواهد بود که تجربهای کاملا بیسابقه در این گونه نگارش قصوی است.
«تکسلولیها، ابزورد نیست، چون من ابزورد نیستم.» این را جلال تهرانی میگوید در حالی که در سطحیترین برخورد با متن و اجرا چنین برداشت و نگاهی به این نمایش بسیار مهم در حوزه نمایش تجربی در ایران در هنگام اجرا بعید به نظر نمیرسید. تکسلولیها نمایشی است تجربی در حالی که از فریاد زدن تجربی بودن خود ـ به معنای عقیم ماندنش ـ به دور است. قصهپرداز نیست، اما با ترفندهای تعلیقساز مخاطب را درگیر قصهای که وجود ندارد میکند. پنج جهان را در آمیزش یکدیگر در میآورد. سه اپیزود نمایش (سوپخوری، دور دنیا و تکسلولیها)، جهان مؤلف و نهایتا جهان مخاطب که نویسنده ـ کارگردان را به دنبال این پرسش میکشاند که: «منظر جهانهای متفاوت در محورهای متفاوت زمانی، نسبت به یکدیگر چهگونه میتواند باشد» و نهایتاً او را در حوزه اجرایی به تفکیک جغرافیای هر جهان میکشاند که بهتدریج با یکدیگر موازی سپس متداخل و در نهایت در تکمیل یکدیگر، جهان مؤلف را به مرگ مؤلف به صورت تدریجی میکشانند. «اگر بشود حتی یک لحظه جهان پس از مرگ را احساس کرد»، فرضی است که در ادامه آن نمایش تازه تهرانی نوشته و در بیست و دومین جشنواره تئاتر فجر به اجرا در میآید. مدت این نمایش ابتدا حتی در اجرای نمایشنامهخوانی آن حدود سه ساعت است که مؤلف بیرحمانه به نفع مخاطب و زمان او (!) آن را به اجرایی دو ساعته تقلیل داده است. در طول تمرینات آدمهای جدید و فضاهای متعددی ساخته و گاه از بین رفتهاند تا اجرایی در تلفیق دو حوزه زندگی انسانها و متافیزیک، جهان جسم و ماده و جهان غیرمادی را بسازند. «میخواستم یک نمایش راحت اما پر از تعلیق و جاذبه بنویسم؛ یک نمایش اساسا غیر تلخ و هالیوودی که دو سه ساعت مخاطب بدون تلخی و دشواری از آن لذت ببرد.» اما باز هم نمیشود و «هی مرد گنده ... » به پیچیدهترین نمایش جلال تهرانی تبدیل میشود که از حوزههای متفاوت جامعهشناسانه، موسیقیایی، فرمالیستی، سیاسی، عاشقانه، فلسفی ـ دینی و ... قابل بررسی میشود: «از میدون شهرداری به سمت غرب که بیای بعد از خیابون ووفر، کنار پارک شطرنج، به برج «شیزو» میرسی. این برج بزرگترین آزمایشگاه شیمی دنیاست. یه برج سیاه بیقواره که مردم بهش میگن تومور.
نمای برح تومر از گرانیت سیاه خزه بستهس توی برج هم خزه بستهس. به خاطر نم زیاد و نور کم. نور این تو از پنجرههای گرد و عمیقی تأمین میشه که ته همشون یه صلیب چوبی هست. زوزههایی که میشنوید از کوران هوای همون پنجرههاست. این تومور عظیم و پشمالو با این منافذ ریز روی پوستش وقتهایی که یک نسیم خیلی ملایم میآد، انگار که تکون میخوره و نفس میکشه. واقعا تکون میخوره! تازه این همهاش نیست. توی این برج صداهای دیگهای هم هست.» ـ از آغاز نمایشنامه.
«اندر هدایت نسل جوان» نمایش آیندهی جلال تهرانی است که به زودی به مراحل تمرین و اجرا خواهد رسید. این بار نمایشی مفرح با ریتم بسیار تند و مدت زمان کوتاه و پرسوناژهای محدود: «میخواهم به تئوری متاایکس که علیرضا مشایخی به آن اشاره میکند در تئاتر دست پیدا کنم. آیا میشود محور ایکسها به نحوی روی هم انباشه شوند که مقوله زمان و چند زمان به صورت مشترک اتفاق بیفتد ـ به نوعی زمان حذف شود ـ و ما بتوانیم تمام محورها را همزمان و هر کدام را به صورت کامل ببینیم؟!»
روزنامه شرق، ۱۳۸۲