Notice: file_put_contents(): write of 353 bytes failed with errno=122 Disk quota exceeded in /home/maktabet/public_html/libraries/joombank/libraries/cms.php on line 0

Warning: file_put_contents(): Only -1 of 353 bytes written, possibly out of free disk space in /home/maktabet/public_html/libraries/joombank/libraries/cms.php on line 0

Notice: file_put_contents(): write of 354 bytes failed with errno=122 Disk quota exceeded in /home/maktabet/public_html/libraries/joombank/libraries/cms.php on line 0

Warning: file_put_contents(): Only -1 of 354 bytes written, possibly out of free disk space in /home/maktabet/public_html/libraries/joombank/libraries/cms.php on line 0

Notice: file_put_contents(): write of 353 bytes failed with errno=122 Disk quota exceeded in /home/maktabet/public_html/libraries/joombank/libraries/cms.php on line 0

Warning: file_put_contents(): Only -1 of 353 bytes written, possibly out of free disk space in /home/maktabet/public_html/libraries/joombank/libraries/cms.php on line 0

Notice: file_put_contents(): write of 354 bytes failed with errno=122 Disk quota exceeded in /home/maktabet/public_html/libraries/joombank/libraries/cms.php on line 0

Warning: file_put_contents(): Only -1 of 354 bytes written, possibly out of free disk space in /home/maktabet/public_html/libraries/joombank/libraries/cms.php on line 0
حاشیه
ورود

عضویت



محمودرضا رحیمی | درباره نمایش هی مرد گنده گریه نکن برای ماهنامه شهرزاد

سادگی و نمایش بحران

محمودرضا رحیمی

سازمان‌دهی عواطفی که منجر به گریه می‌شود، تمامیت اجرای جلال تهرانی است. در این نگاه ساده چیزهایی هست که شاید در نگاه سطحی این جمله به کجی کشیده شود و نتواند گویای اجرایی باشد که تماشاگر با آن مواجه می‌شود. تکنیک‌های رایج گریستن تماشاگر با عناصر کلیشه‌ای بارها آزموده شده و هر بار نیز نتیجه داده است. عناصری هم‌چون استفاده از زنجه‌موره‌های دردانگیز، داستان‌های اشک‌انگیز، مکث‌های طولانی یا به طور مسلسلی ایجاد رخوت فکری در تماشاگر و تصویرهای نابهنجار را در ذهن او تداعی کردن، حتی استفاده از موسیقی‌های آن‌چنانی و بالاخص نواهای انسانی شبیه به حالت‌های غم‌انگیز، حتی منظر نمایش واقعی و رنگ و رو رفته و تأکید بر بحران‌هایی که انسان را مورد ظلم قرار می‌دهد؛ استفاده از نورهای موضعی بی‌سبب و هر روشی که باعث رقت‌انگیزی موقعیت نمایشی شود. حتی کشمکش‌های بی‌پایان و دست و پنجه نرم کردن شخصی با مرگ تا مرگ!

هی! مرد گنده گریه نکن، هیچ کدام از این روش‌‌ها را ندارد. سازمان‌دهی کلی نوشتار به‌گونه‌ای به تخریب تراژدی و کمدی می‌پردازد. برای این کار تهرانی با استفاده از ساده‌ترین حرف‌ها که شاید سال‌های دور از مد افتاده است، به خلق لحظات غیر منتظره‌ای می‌پردازد. شاید این برای اولین‌بار باشد که این نویسنده ایرانی به خلق زبان به همراه تخریب آن دست پیدا کرده است.

زبان درام در لایه‌های خود آن‌قدر فقیر است که به راحتی با ذهن مخاطب ارتباط برقرار می‌کند. از این روست که نیازی به در خود فرو رفتن و رمزگشایی نیست. شاید تمام فرو رفتن در معانی این کار به همین خاطر است. در واقع هدف اصلی که در این اجرا تعقیب می‌شود یک جمله است: نشان دادن وضعیت بحرانی بشر از ساده‌ترین روش ممکن!

صد البته این هدف باری به هر جهت به دست نمی‌آید. متن نمایش هی مرد گنده گریه نکن! کلکسیونی از اطلاعات و دانایی نویسنده‌اش را به سمت تماشاگر شلیک می‌کند. اطلاعاتی از اسطوره‌های تئاتری، سیستم‌های سیاسی، الگوهای رفتاری، گونه‌های روانی و فلسفه‌های شکست خورده که در نهایت سر از خاک برداشته‌اند و با نفس «مامازا» بازی‌سازان خود را زنده کرده و بر صفحاتی فلزی با معماری فضایی که گویای (شاید) قبرهای چند طبقه بود به سرشت اجرایی رسیده بودند. در این میان دیده شدن صد در صد این عناصر بر صحنه گویای هیچ چیز نبود؛ یک عنصر دیگر که با طراحی خود به جلوه‌دادن این تعبیر کمک به سزایی کرد و آن عنصر، نور بود. نورپردازی در این صحنه به نوعی پردازش شده بود که گویا هیچ تمایلی به نشان دادن واضح هیچ چیزی ندارد. اما از طرفی حتی قسمت‌‌های زیر دکور نیز نورپردازی شده بود و به عینیت‌های نمایش می‌افزود. هیچ سمتی تماشاگر به وضوح بازی‌سازان را نمی‌دید. استفاده هم‌زمان از نورهای آبی تیره و طلایی و زرد به همراه قرمزی که می‌آمد و می‌رفت، باعث شده بود آن‌چه بر صحنه رخ می‌دهد از طرفی دارای وضوح دیداری نباشد. از طرف حکمی را صادر می‌کرد که گویا هر نوری شخصی را زنده خواهد کرد. نکته جالب این است که در این نمایش در عین استفاده بیش از اندازه منابع نوری باز هم تماشاگر به هیچ نوری به غیر از نورهایی که به شخصیت نمایشی رسیده بود دست پیدا نمی‌کرد.

آدم‌های موسیقی نیز به صورت زنده و با حضور دائم بر روی صحنه به واقع به مثابه شخصیت‌هایی حاضر و ناظر به کار خود می‌پرداختند. آن‌ها هم با خود و هم با اتفاقات روی صحنه ایجاد موقعیت می‌کردند.

با توضیحات بالا شاید بتوانیم به راز و رمز موجود در این نمایش برسیم. یک متن ساده و دارای عناصری که به تخریب خود می‌پردازند به همراه نوری پیچیدگی اوضاع افزایش می‌دهد. و این یعنی اجرایی که تمام سادگی‌ها را در وضعیتی که به وجود می‌آورد تبدیل به وخامتی می‌کند که می‌خواهد به تعلیق اصلی نمایشی که گریستن است بکند و از این جهت معتقد است که گریه‌ای که از ساده‌ترین مسائل به وجود می‌آید، تلخ‌ترین گریه‌ای است که شاید دیده نشود. روابط انسانی مبتذل نیستند بلکه آدم‌ها مبتذل شده‌اند. زبان آن‌ها کارکردی ساده اما مخرب پیدا کرده است. دست ساخته‌های بشری دست و پاگیر است و تأثیری به تاریخ پیشینه‌های تاریخی و یا ارتباط مجرد و مفهومی با اساطیر برای رسیدن به یک بافت بدوی، همه و همه نمی‌تواند از تخریب ذاتی بشر جلوگیری کند.

اما همین ابتذال‌ها نیز گونه‌هایی از تکامل بشری را در خود به وجود می‌آورد. این نکته نیز از نکات حائز اهمیت متن و اجراست. وقتی انسان درگیر مواردی غیرخاکی می‌شود، راه‌های تکاملی خود را به عنوان یک فرایند فراموش می‌کند. اما اگر لحظه‌ای درنگ کند و به پشته‌های خاکی خویش نظری بیافکند، خواهد دید که در آن مسیری که حرکت کرده است آن‌قدر صیقل پیدا کرده که از هر حیث در راه خود (حال هر چه که می‌خواهد باشد) به یک پاکی و بی‌آلایشی رسیده است. گونه‌ای مشخص این اشخاص  شیزو و نینو هستند. آن‌ها در راه خود حتی اگر غیرآگاهانه نیز گام برداشته‌اند اما به نهایتی رسیده‌اند که منتج از صیقلی شدن آن‌هاست. چه بسا که شیزو برگرفته از «شیزوفرنی» که گونه‌ای بیماری روانی است، باشد.

اما خروجی همه این موقعیت‌ها، شخصیت‌ها و وضعیت‌ها که از مرگ برخاسته‌اند تنها یک جاست و آن هم پنجره‌ای گرد که بر خود دو نرده‌ی صلیب‌گونه دارد. این پنجره تنها خروجی است که صحنه را تبدیل به سردخانه، قبرستان، کومه، شبستان و ... می‌کند.

عنصرهایی از قبیل پله‌هایی که انسان‌های نمایشی در موقعیت‌های خاصی به پایین می‌آیند تا به وضعیت ارتباطی خود برسند، میله‌هایی که هم‌چون ستونی بر این صفحات تعبیه شده و وقتی انسانی به آن‌ها اضافه می‌شود، رنج مسیح‌وار را تداعی می‌کند و گیسوی دست و پاگیر دختری که لینچ می‌شود و تنها گناه او معصومیتش است و بس، این‌ها هم نشانه‌هایی است که در نهایت با التقاط خود فضایی ذهنی را به عناصری بصری تبدیل می‌کند.

جلال تهرانی شاید برای اولین‌بار به یک سیستم شخصی مغایر با سایرین دست پیدا کرده است. او ساده‌ترین مسائل را به برهنگی خویش رسانیده و سپس به رمز تبدیل می‌کند و منتظر می‌ماند تا تماشاگر رمزگشای نهایی باشد.

 

ماهنامه شهرزاد ۳، ۱۳۸۴

 

صحبت های حمید پورآذری درباره نمایش مخزن

حمیدپورآذری:

خانمی که در انتهای صحنه تلفن را با عصبانیت بر می‌دارد، وقتی جهان کن فیکون شد، فهمیدیم پیش‌درآمد اتفاقی است که در زمان گذشته افتاده. فکر می‌کنم ما حال و آینده و گذشته را مثل ستون‌هایی که در حال حرکت‌اند، در حال حرکت می‌بینیم، مثل سکویی که جابه‌جا می‌شود. همه چیز درون یک گهواره است، گهواره‌ای که مدام عقب و جلو می‌رود، چپ و راست می‌شود. زاویه‌ی دید ما مدام تغییر می‌کند. گاهی در انتهای صحنه چیزی تیره و تار می‌بینیم، جای دیگر همان اتفاق اما این بار شفاف‌تر رخ می‌دهد. اما اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم این همان اتفاق قبلی نیست، بلکه ثمره و تأثیر آن اتفاق است. احساس می‌کنم ما مدام به عقب حرکت می‌کنیم، به جلو می‌رویم، انگار چشم‌های ما ناگهان چیزهای بیشتری می‌بیند، انگار چشم و گوش ما در طول نمایش باز می‌شود.

صحبت های حسین محکام درباره جلال تهرانی

جلال تهرانی را بیست و سه سال است می‌شناسم و تا زمانی که از تئاتر به سینما کوچ کردم، در آثار این نابغه عصر ما، سهم کوچکی داشتم. دستیاری و بازی در نمایشنامه‌خوانی و مدیریت اجرا و هرچه که می‌توانست حامل شوق آموختن من از او باشد. جلال، بزرگ‌ترین سهم را در آموختن من دارد. معلم و مرشدی که هنوز هر فیلمی می‌سازم، صدای او در گوشم زنگ می‌زند و آن چه از متافیزیک و بعد فیزیک فهم کرده‌ام بخش عمده‌ای و فی الواقع همه‌اش مرهون اوست. جهان نسبیت، جهان نسبت‌ها، هجوها، شکست و برسازی ساختارها و زدودن معنا از معنا و ریخت مجدد معنا، این‌ها همه اندکی از مهر اندیشه اوست که لیاقت داشته‌ام در پرتواش باشم. باری هم منت پذیرش بودم که طراحی صحنه و نور تئاتری از این کمینه را مرحمت کند و تازه با طراحی او اجرای من لباس به قامتی پوشید. امیدوارم تا زمان درج این یادداشت، عکس‌های گم شده این تئاتر بازیابی شود.

امیر محمود | نقدی بر نمایش مخزن جلال تهرانی

نقدی بر نمایش مخزن به کارگردانی جلال تهرانی

ریتم فزاینده دیالوگ‌های مقطع

 

امیر محمود

در آثار تصویری (همان‌طور که از نامش پیداست) قرار است مفاهیم از طریق تصاویر به مخاطب منتقل شود. در دو هنر تئاتر و سینما نیز این امر صادق است و از هر اثری انتظاری می‌رود که در یک ارتباط تصویری با مخاطب قرار بگیرد اما در این رابطه نمی‌توان نقش کلام را – وقتی حضور دارد – بی‌اهمیت قلمداد کرد.

نمایش «مخزن» نوشته و کار جلال تهرانی از جمله نمایش‌هایی است که کلام در آن (در عین وجود ارزش‌های تصویری) نقش بسزایی دارد. به همین دلیل در این یادداشت کوتاه به برخی ویژگی‌های این کلام می‌پردازم:

شروع نمایش «مخزن» با شور و هیجان نیست. دو بازیگر آرام با هم حرف می‌زنند و جملاتی کوتاه رد و بدل می‌کنند:

سرده ... میاد ... بریم ... باید بمونیم ... سرده و ...

این دیالوگ‌ها در عین سادگی‌شان و با اینکه راجع به هیچ اتفاقی صحبت نمی‌کنند اتفاق را در پس خود دارند و در حقیقت سکون اول نمایش را با تنش درونی پیوند می‌زنند. این تنش به هیچ وجه نمود بیرونی در بازی بازیگران نمی‌یابد و بازیگران در سکون خود تنش را می‌سازند. یعنی بازیگر در برخورد با این دیالوگ‌ها از آنجا که عمق فاجعه رخ داده قابل بیان نیست به جای اینکه صحنه را پر از شور و هیجان آغاز کند از نقطه مقابل این منحنی یعنی آرامش استفاده می‌کند.

کارکرد دیگر این‌گونه دیالوگ‌نویسی ایجاد ریتمی پیش رونده در ادامه نمایش است. ریتمی که در تضاد با سکون اولیه قرار دارد. نویسنده در اینجا سعی دارد با مجموعه کلمات آشنا و جملات تکرار شونده در طول نمایش مفاهیمی را برساند که در حالت خبری، گزارش و یا محاوره‌ای روزمره اتفاق نمی‌افتد. این شیوه دیالوگ‌نویسی به شدت به انتخاب صحیح کلمات بسته است تا با وجود کوتاه بودن مفاهیم را منتقل کند. این جملات تکرار شونده البته در کنار اطلاعاتی که به تدریج در طول متن به مخاطب منتقل می‌شود معانی دیگر و مفاهیمی وسیع‌تر می‌یابند و مثلا جمله «بیا بریم» ابتدای نمایش که تنها یک عامل فضاسازی بود در انتها تمام روایت داستان و نیاز آدم‌ها به فرار از موقعیت فعلی‌شان را هم در خود دارد.

نویسنده البته برای بیان مفاهیم مورد نظر خود، زندگی آدم‌های روی صحنه را قربانی نمی‌کند. آدم‌های نمایش کلامشان برآمده از زندگی آن‌هاست. ساده در عین پیچیدگی‌اش گرایش و اتفاقا تضاد بین این دو همچنین تضاد بین رفتار عادی روزمره و آنچه می‌گویند و انجام می‌دهند، طنزی را در نمایش می‌آفریند که کاملا از ارتباط بین آدم‌ها سرچشمه می‌گیرد و نه از یک شوخی کلامی، این طنز علاوه بر ایجاد ارزش در متن، در اجرا هم به کمک کارگردان می‌آید تا با سبک کردن فضا در بعضی لحظات، مخاطب را برای اتفاقاتی که به دنبال هم می‌آیند آماده سازد.

اما جذاب‌ترین بخش این نمایشنامه بازی کلامی بین دروغ و واقعیت است.

«داداشی» یکی از سه شخصیت نمایشنامه برای پوشاندن جنایتی که با «داداش» (برادرش) مرتکب شده‌اند مجبور است در ذهن خود دروغ‌هایی بپروراند. این دروغ‌ها بیان می‌شوند اما تکرار آنها در لحظات بعدی با توجه به روان‌پریشی «داداشی» علاوه‌بر طنزی که گفته شد به کارکردی دیگر دست می‌یابد و آن گذر بین دروغ و واقعیت در تمام طول نمایش است.

دروغ‌ها مدام ساخته می‌شوند، تغییر شکل می‌دهند، تغییر معنی می‌دهند و در بعضی موارد به همان دروغ اولیه بر می‌گردند و در حقیقت هر چه در یک موقعیت دروغ محسوب می‌شود می‌تواند در موقعیتی دیگر واقعیتی انکارناپذیر باشد. همین عدم اطمینان مخاطب از راست یا دروغ بودن گفت‌وگوهاست که تعلیق اصلی و اساس نمایش را می‌سازد.

در یک جمع‌بندی کلی می‌توان گفت نمایشنامه مخزن یک کار تجربی است بر گونه‌ای از دیالوگ‌نویسی که در نوع خود بسیار موفق ظاهر شده است.

 

توسعه، ۲۹ تیر ۱۳۸۱


Notice: file_put_contents(): write of 354 bytes failed with errno=122 Disk quota exceeded in /home/maktabet/public_html/libraries/joombank/libraries/cms.php on line 0

Warning: file_put_contents(): Only -1 of 354 bytes written, possibly out of free disk space in /home/maktabet/public_html/libraries/joombank/libraries/cms.php on line 0

Notice: file_put_contents(): write of 355 bytes failed with errno=122 Disk quota exceeded in /home/maktabet/public_html/libraries/joombank/libraries/cms.php on line 0

Warning: file_put_contents(): Only -1 of 355 bytes written, possibly out of free disk space in /home/maktabet/public_html/libraries/joombank/libraries/cms.php on line 0