ورود

عضویت



- حاشیه - تئاتر - یادداشت «مرتضی نوری» درباره‌ی تئاتر «سونات پاییزی» به کارگردانی «جلال تهرانی» -

  سونات پاییزى؛ دوئل عشق و نفرت

مرتضــی نوری: ســونات پاییــزی، اجرائی ا ســت سرشــار از تکنیک های ناب کارگردانی، بازیگری، نورپردازی و طراحی صحنه که متناســب با سبک وسیاق متن، اثری درخور پدید آورده اند. تمامی این تکنیک ها بســیج شده اند تا نوعی دوئل عشق و نفرت را میان مادر و دختر به نمایش بگذارند. این دوئل در عناصر دوتایی صحنه، نور و اجرا طوری طراحی شــده اســت که مخاطب، آگاهانه یا ناآگاهانه، خود را با ماجرایی به ظاهر آرام، اما در باطن پر از تقابل های ظریف و پیچیده روبه رو می بیند. آکسســوار صحنه خالصه می شود در یک جفت میز و صندلی چوبی در دو منتهاالیه، یک چمدان و پارچه مخملی پهن شــده بر کف صحنه. طراحی خاص میزها به آنها امکان می دهد که در لحظه های مختلف اشــیای متفاوتی چون پیانو و تختخواب را تداعــی کنند. پرژکتورها، به صورت جفت جفت، در دو سوی صحنه روبه روی یکدیگر و با ارتفاع کم، طول صحنه را پوشش می دهند که عالوه بر تداعی فاصله دور و رابطه سرد مادر و دختر، با ِورشولدر را القا می کنند که می تواند پرتاب نور از فراز شانه های بازیگران نمای اُ یادآور مدیوم ســینما باشد؛ مدیومی که خاســتگاه اصلی اثر است. بازیگران با شــیوه بیان و بدن خود بیش از هرچیز سعی در به نمایش گذاشتن آمیزه عشق و نفرت دارند. فاصله قرارگرفتن آنها روی صحنه، لحن لکنت وار و ســکته دار آنها هنگام بیان احساساتشان نسبت به یکدیگر، عبور هرازچندگاهشان از کنار هم - که گاهی با تماس های موقت و دراماتیک همراه اســت - به تماشــاگر کمک می کند تا عالوه بر متن، به زیرمتن دیالوگ ها رسوخ و رابطه پرتنش مادر و دختر را حس کند. بیان سکته دار بازیگران آنجا که نقش راوی را بازی می کنند محو می شود و این نکته تکنیک فاصله گذاری را در کار دخیل می کند؛ تکنیکی کــه هرازچندگاهی در آثار دیگر جالل تهرانی، از جمله «مخزن» و «دور دنیا در ِ هشتاد روز» خودنمایی می کند. دوئل دو جهان بینی سکوالر و مذهبی یا فیزیکی و متافیزیکی، هســته اصلی تقابل هایی ا ست که از راه متن و بازی بازیگران به نمایش درمی آید. مادر، نماینده جهان بینی سکوالر است؛ جهان بینی ای که در ســبک زندگی او و انتخاب هایش در قبال وقایع گذشــته تجلی یافته است. او، به عنوان یک پیانیســت مشــهور، زندگی لذت طلبانه ای را با هواداران و عشاق خود می گذارند و در قبال مرگ شوهر، مرگ نوه، معلولیت دختر کوچک («چرا اون نمی تونه بمیــره؟!») و رنج های روحی- روانی دختر بزرگش واکنش های ســرد و از نظر ایوا، نادرستی داشته است و اینک در آستانه پیری و پس از مرگ دوســتش حفره های این جهان بینی را به شدت احساس می کند؛ قرارگرفتن در ِ معرض قضاوت ایوا و مواجهه با جهان بینی او (که دســت کم به خاطر داشتن روزنه امید بر جهان بینی سکوالر او می چربد) نیز به این بحران دامن زده است. در سوی دیگر، ایوا، نماینده جهان بینی مذهبی یا متافیزیکی است؛ جهان بینی ای که به قول خودش با قانون عشــق، مرزها را درمی نوردد؛ ایوا توانســته است به مدد این نگرش در برابر دیدگاه ســرد شــوهر و مادرش با ترومای غرق شدن کــودک خود کنار آید. از نظر او، فرزندش نمرده اســت و همچنــان در کنار او زندگی می کند. درمقابل، شــوهر و مادر او با جهان بینی ســرد خود این واقعه دردناک را نشانه ای از جنس دیگر می دانند («اگه خدا وجود داشت نمی ذاشت بچه مــون غرق بشــه») و عدم باور ایــوا به مرگ فرزندش را صرفا به چشــم مکانیســم دفاعی یک مادر برای امتناع از پذیرش واقعیت های تلخ می نگرند («دختــر من فکر می کنه بچه اش هنوز زنده اســت؛ اگه این باور براش مفیده، خب چه عیبی داره؟!»). با طراحی طولی صحنه و شــیوه قرارگرفتن بازیگران در دو منتهاالیه، تماشاگر ناگزیر اســت مدام به این سو و آن سو سر بچرخاند تا هرگاه ایوا یا شــارلوت دوئل وار دیالوگی را از چله کمان به ســمت حریف رها می کننــد واکنش طرف مقابل را ببیند. با این همه، اگرچه نویســنده و کارگردان این دوئل را تا جایی پیش می برند که در لحظه اوج درام، مادر درهم شکســته و مســتأصل روی پارچه مخملی بر خــود می پیچد و از دختر دریوزگی محبت می کند («من همون قدر بی پناه بــودم که تو. با من مهربون باش»)، در نهایت پیروز این ماجرا روی دیگر این رابطه؛ یعنی عشــق است. ایوا پس از رفتن مادر، با نوشــتن نامــه ای از او عذر می خواهد و اظهار امیــد می کند که فرصت های دوست داشــتن از دســت نرفته باشــد. در آثار برگمان، فاصله میان نسل ها به درازای فاصله میان جهان بینی هاست («کلمات تو به درد بیان حقایق از دیدگاه تو می خورن و کلمات من برای بیان حقایق از دیدگاه من مناسبن») و در فلسفه او تنها چیزی که می تواند این فاصله را پر کند عشق است؛ این مضمون در آثار دیگر برگمان از جمله «توت فرنگی های وحشــی» و «هم چون در یک آینه» نیز به چشم می خورد. جالل تهرانی با حذف دو پرسوناژ ویکتور (شوهر ایوا) و هلنا (دختر معلول شارلوت و خواهر ایوا) آب ورنگی مینی مال به اثر بخشیده و آن را با حال وهوای تئاتر سازگارتر کرده است؛ از آنجا که دو پرسوناژ حذف شده در شخصیت شارلوت و ایوا مابازاهایی دارند (جهان بینی ویکتور، در متن اقتباسی تهرانی، تا حدودی با جهان بینی شارلوت هم خوانی دارد و هلنا همچون خواهر خود، ایوا، قربانی بی مهری های مادر است)، این حذف نه تنها به متن لطمه ای نــزده، بلکه به مخاطب کمک کرده تا تقابل مادر و دختر را برجســته تر نظاره کند. ایــن نمایش همچون آثار دیگر تهرانی، از جمله «مخزن» و «ســیندرال»، بر تقارن های فرمال میان متــن، اجرا، طراحی صحنه و نورپردازی تکیه دارد و مصداق کمابیش ایده آلی از سبک وســیاق خاص او در کارگردانی و بازیگردانی را به مخاطب عرضه می کند.

 روزنامه شرق  شماره ۲۸۳۸

 https://maktabetehran.com/images/-Articles-/-Theatre-/-Articles-About-Jalal_Tehrani-/-Articles-About-Jalal_Tehrani-Morteza_Nouri-Autumn_Sonata-1396-.pdf

 

- حاشیه - تئاتر - یادداشت «محمدصادق ملک» درباره‌ی تئاتر «سونات پاییزی» به کارگردانی «جلال تهرانی» -

  

مواجه ی جلال تهرانی با سونات پاییزی برگمان یک مواجه ی تئاتری است .

جلال تهرانی مدیوم تئاتر را بسیار خوب و البته کاملا منحصر به فرد می شناسد و همیشه در به صحنه کشیدن نمایشنامه هایش جادو میکند. جادویی از جنس آگاهی و تعقل و بدور از هر جور هیجان زدگی، اغراق و دست آویز قرار دادن احساسات مخاطب. وسواس در طراحی و خست در نمایش دادن و مدام عمق را یاد آوری کردن ... اما این بار با متنی اثر ِ برگمان بزرگ، تهرانی و گروهش جادوی دیگری را به نمایش درآورده و جان بخشیده اند. درک درست و عمیق تهرانی از متن حیرت انگیز است شاید همپای درک بینهایت عمیق برگمان از دنیای نمایش، هنر، روابط خاص انسان ها، موزیسین ها و بخصوص نوازندگان پیانو. در اجرا همه چیز در "صورت" مینیمال شده. مادر، مادر نیست صورت یک مادر است و زن نیست صورت یک زن است. نوازنده چیره دست پیانو نیست صورت یک نوازنده چیره دست پیانوست. مادر بازیگر است و بازیگر گلچهره سجادیه. دختر هم دختر نیست صورت یک دختر است. صورت ِ دختر همان ِ صورت مادر. دختر هم نوازنده پیانو نیست ِ صورت یک نوازنده پیانوی هنوز به چیره دستی صورت مادر نرسیده است. ِ صورت دختر، بازیگر است بازیگر بهاره رهنماست. پیانو هم پیانو نیست صورت یک پیانو ست چند خط افقی و عمودی هر کدام یک سوی صحنه مقابل هم. رویارویی دو صورت پیانو و دو صورت نوازنده. هر دو زن. هر دو صورت. هر دو بازیگر در حال نمایش ِ صورت نقشهای شان در مواجه ی تهرانی با سونات پاییزی. فیزیک بازیگران دقیقا مناسب نقش هاست و صداهای شان هم همینطور. بدن بازیگران اما مناسبت کمتری با اجرا دارد و این واقعیت به ایده تمرکز روی صورتها جان میدهد. و این ایده جذاب در سراسر اجرا به درستی و دقت پرداخت میشود. حتی در الگوی بیانی بازیگران هم وقفه های ناگهانی (عموما قبل از افعال جمله ها و بعضا قیدها) طراحی شده تا برای تماشاگر یادآور تپق هایی باشد که بازیگران در تمرینها می زنند. و بازیگران به خوبی این ایده ی ساده و در عین حال دشوار را اجرا می کنند. اجرایی دقیق درست تاثیرگذار بدور از احساساتی شدن و در عین حال بسیار عاطفی که باید آنقدر آزادانه .اجرا شود که گاهی فالش به نظر بیاید. مثل قطعاتی از شاهکارهای پیانو اثر شوپن میزانسن ترکیب دقیق رفتار بازیگران، فرم های منقبض بدنی، نور، و سایه ها و نیم سایه هایی ست که حاصل همین ترکیب بندی هوشمندانه است. به عنوان مثال سایه پایه های دو چهارپایه و صورت پیانوها در لحظاتی از نمایش کف صحنه تصویر دو دست باز رو به هم را تداعی می کند .گویی دو نفر دستشان را به سمت هم باز . کرده اند ولی این دو دست ملتمس به هم نمی رسند در مجموع تجربه تماشای مواجه ی جلال تهرانی با سونات پاییزی برگمان تجربه جذاب و آگاهی بخش، از جنس تئاتر مدرن است. فرصت کسب این تجربه را می توانیم از دست ندهیم و از معاصر جلال تهرانی بودن .غافل نشویم

 

محمد صادق ملک: ۱۳۹۶/۱/۱۸

 

 

 

https://maktabetehran.com/images/-Articles-/-Theatre-/-Articles-About-Jalal_Tehrani-/-Articles-About-Jalal_Tehrani-MohamadSadegh_Malek-Autumn_Sonata-1396.01.18-.pdf

- حاشیه - تئاتر - یادداشت «حافظ موسوی» و «حمیدرضا صدر» درباره‌ی تئاتر «دور دنیا در هشتاد روز» اثر «جلال تهرانی» -

  

- حاشیه - تئاتر - یادداشت «علی جاویدان» درباره‌ی تئاتر «سونات پاییزی» به کارگردانی «جلال تهرانی» -

  

نقد <علی جاویدان> بر تئاتر <سونات پاییزی> به کارگردانی <جالل تهرانی>

 

کاری که <جالل تهرانی> با سونات پاییزیِ <اینگمار برگمان> می کند، بیرون کشیدن هستهی اصلی درام از متنِ اوست؛ که با پرهیز از هرگونه آکسانگذاری، و رعایت تمهیداتی دیگر، منجر میشود به بازتولید همان مفهومی که در هستهی اصلی پنهان است، این بار در قالبی تازه. قالبی که از زمینهی احساسی و عاطفیِ متنِ برگمان تهی شده واز مسیری دیگر، در خدمت ارائهی مفهوم مرکزی آن متن قرار گرفته. متن برگمان،دو شخصیت اصلی دارد)مادرودختر(و چند شخصیت فرعی. مادر، نوازندهای کمابیش معتبراست که پس از هفت سال نزد دختربزرگش آمده. اودر مواجههبا احساسهای عریانشدهی دخترش،وجه دیگری از شخصیت خود را بازمینمایاند: نوازندهای که آثار بزرگان موسیقی کالسیک را با باالترین کیفیت ارائه میکند، یعنی وسیلهای برای بیان احساسهای آنهاست، اما خودش از بیان و درک احساسهایش عاجز است. حال و در این مواجهه، امکانی مییابد که خودش را توضیح بدهد، مورد مؤاخذه، قرار بگیرد و محدودیتها و ضعفهای روحیاش را درک کند. دختر، نوازندهی متوسطیست که جایی در فضای موسیقی حرفهای ندارد. تجربههای حرفهای او، به نواختن در کلیسا و چند جمع محدود دیگر ختم میشود. اما او مشکل اساسیتری دارد. عمیقا احساسِ بیحاصلی و سترونی دارد. معتقد است رفتارمادرش با اووبقیهی اعضای خانواده بهگونهای بوده که خالقیت وزایاییِهنروزندگیاش را از بین برده،و اورا به فردی تبدیل کرده که از شکل دادن به زندگی عاطفیِ معمول هم ناتوان است. حال در این اثر، جالل تهرانی با این هستهی مرکزی درام چه میکند که به هدفی که باالتراشاره شد برسد؟ یک: همهی شخصیتهای فرعی را از دراماش حذف میکند. این انتخاب، چند پیامد دارد: کنش متقابلی بین دو شخصیت اصلی با شخصیتهای دیگر شکل نمیگیرد. اطالعرسانیهایی که از طریق شخصیتهای دیگردر متن برگمان صورت میگیرند )مثالً از طریق کشیش( حذف میشوند. وعکسالعملهایی کهدو شخصیت اصلی باید در برابر شخصیتهای دیگرداشته باشند، حال به منبع درونیتری در وجود خودشان دارند. همهی چالشهایشان با دیگران، تبدیل شده به چالشی با روح خودشان. 2 دو: در چنین حالتی که بارِ همهی کارکردهای دراماتیک به دوش دو شخصیت افتاده، تهرانی آکسانگذاریِ معمول را از بیانشان حذف میکند. تقطیع مداوم جمالت، قبل از رسیدن به فعلِ پایان جمله، اصلیترین شیوهی اوست. سه: در امتداد همین حالت، هر لحظهای از مسیر درام که در شکلگیری و عمقبخشیِ تضاد مادر و دختر نقشی حیاتی ندارد، به شکلی بیتاکید و گذرا ارائه میشود. مشخصا لحظهی خوانش نامهی پایانی دختر به مادر. درحقیقت، مخاطب لحظه به لحظه ناکامی عمیق روحی دو کاراکتر را لمس میکند، تا پایان مسیرِ این فروپاشی روحی با آنها میرود، و باید همانجا هم بماند. درک ژرفای این ناکامیها، اهمیت بیشتری از پیگیری ادامهی منطقی داستان دارد. چهار: موسیقی نمایش را به شکلی دفرمه ارائه میکند. حتاوقتی قرار است حین صحبت مادر دربارهی پرلودی از شوپن، آن پرلود را بشنویم. یا وقتی قرار است در چند صحنه، موسیقی به احساس مخاطب جهت دهد، یا تنفسی برایش ایجاد کند، بیشتر اورا معلق میکند. پنج: صحنهای بهشدت خلوت طراحی میکند. تهرانی تا حذف همهچیز از صحنه پیش رفته. حذف تلفن، تخت، صندلی، لباس، پنجره و هر چیزی که در لحظههایی مورد کنش مستقیم بازیگر قرار میگیرد. تمام دکور، صرفا دو سازهی چوبیست، که شکل نامنسجمی از ساز پیانو را القا میکنند. این سازهها گاهی تخت میشوند، گاهی صندلی،و گاهی وسیلهی شکنجه. وتکه پارچهی حقیری درمیانهی صحنه، که بیشترمرزدیدگاههای اخالقی دو کاراکتر است، ودرنهایت، تخت بیشکوه مادر. جالل تهرانی، اختگیِ روحی دختر و زایاییِ بیحاصل مادر را در ساختار اثرش ارائه کرده. او طراح نمایشیست که این دو ناکامی را از طریق ساختار و فرماش به جان تماشاگر تزریق میکند.