قرار گذاشتهام کاری را که بلد نباشم، نکنم
گفتوگو با جلال تهرانی، نویسنده و کارگردان نمایش «تکسلولیها»
تکسلولیها چطور شکل گرفت؟
سال ۷۶ من مجموعهای متشکل از پانزده تا بیست اپیزود نوشتم؛ موقعیتهای متفاوتی که دو نفر آدم تشکیل دهندهی آن بودند. سال گذشته، تمرین پنج اپیزود اینها را شروع کردیم و به تدریج به نظرمان رسید میتوانیم این اپیزودها را به هم بتنیم و ارتباطی بین آنها برقرار کنیم. دوتا از اینها بعداً حذف شد و سهتای باقی مانده را تعریف مجدد کردیم. آن چیزی که الان وجود دارد متفاوت است با مجموعهی تکسلولیهایی که من نوشته بودم. دخل و تصرفهایی صورت گرفت تا هر اپیزود در حالی که مستقل است، با بقیه هم تداخل داشته باشد.
اولین کارتان، مخزن، یک کار کاملاً تراژیک بود در کار بعدی، شما وارد عرصهی طنز شدید چطور شد که بعد از این دو کار به تکسلولیها رسیدید که نه یک کار کاملاً تراژیک است و نه یک کار کاملاً طنز و ساختار جدایی از دو کار قبلیتان دارد؟
شاید علتش این است که دلم نمیخواهد خودم را تکرار کنم. شاید به خاطر این که فکر میکنم زیاد فرصت نداریم.
چقدر از این کار بداهه بود و در حین تمرین شکل گرفت؟ به خصوص طنزهای موقعیتی که در کار زیاد هم بود چقدر بازیگرها در ایجاد این طنزها نقش داشتند؟
بخش زیادی از لحظههای نمایشی، مبتنی بر خلاقیت بازیگر است، اما در حوزهی دیالوگ اتفاقی که میافتد این است که متن مرتب نوشته میشود و بازنویسی میشود. سعی میشود تناسب دیالوگها با بازیگر و پتانسیلها و قابلیتهایش در نظر گرفته شود، اما کمتر پیش آمده بازیگر دیالوگی را اضافه کند.
اگر بخواهید تکسلولیها را در چند جمله تعریف کنید چه میگویید؟
اگر تکسلولیها در یک ساعتونیم زمان نمایش، نتوانسته باشد خودش را تعریف کند در دو سه جمله که خیلی بعید است.
این ساختار اپیزودیک را برای بیان حرف خاصی انتخاب کردید؟
در طول تمرین که به نظر من از نوشتن نمایشنامه شروع میشود، خود ما پرسشگریم، یعنی اجزا و عناصر صحنه را کنار هم میچینیم و اینها از ما میپرسند و ما از آنها میپرسیم.
نمادهایی که در نمایش داشتیم چطور شکل گرفتند؟ مثل چهارپایهی کوچکی که در اپیزود زندانیها بود و نسخهی بزرگترش، میز فرمانده و فرخنده؛ یا بمب، یا عروسکها. اینها از قبل در متن بودند یا بعداً اضافه شدند؟
اینها در طول تمرین دیده شد. تألیف اگر با نویسنده شروع میشود، با مخاطب تمام میشود. لباس، در طول تمرین و در تن بازیگر دیده میشود و انتخاب میشود؛ همچنین گریم. عروسکها هم همینطور.
اینطور که در بروشور آمده، جلوههای ویژهای هم در کار بوده که حذف شده...
بله.
قضیهی صندلی خالی که در ابتدا و انتهای نمایش آن را نشان دادید چه بود؟
صندلی خالی، جای یک نفری بود که همیشه نقدمان میکرد و به ما روحیه میداد و در همهی تئاترهایمان حضور داشت و الان دیگر پیش ما نیست و فوت کرده.
چرا نمایش را با صحنهی زندان که ریتم خیلی کندی داشت شروع کردید؟
برای این که سطح توقع مخاطب را با پایینترین سطح حرکت و صدا پیوند بزنیم.
با دیدن این نمایش این احساس در آدم به وجود میآمد که نویسندهاش به فلسفه علاقهی زیادی دارد.
فلسفه مطالعه میکنم.
ادبیات چطور؟
کمی احساس گناه میکنم چون دیگر فرصت زیادی برای رمان خواندن ندارم.
نمایشنامهنویسهای مورد علاقهتان چه کسانی هستند؟
نویسندههایی را دوست دارم که فقط توصیف و تعریف میکنند و زیاد تفسیر نمیکنند و کارشان از شعار به دور است.
فکر میکنید نوشتههای خودتان در چه سبکی قرار دارند؟
الان به این چیزها فکر نمیکنم.
معمولاً در چه زمانی شروع به نوشتن یک کار جدید میکنید؟
مارکز میگوید «تا قبل از قرن بیستم، نویسندهها منتظر شهابهای شهود و مکاشفهاند که بر سرشان بخورد و شروع به نوشتن کنند، ولی در قرن بیستم، به دلیل سرعتی که زندگی گرفته، نویسندگان خودشان را در مسیر عبور شهابها قرار میدهند». این جا در ایران به دلیل سختیها و شگفتیهای حیرتانگیزی که اطرافمان را گرفته، نیازی به تکان خوردن نداریم و مدام در معرض برخورد با این شهابها هستیم.
به نظر میآید در کل کار، دیالوگها و صحنههای اضافهای هست که شاید در آنها لحظههای درخشانی هم باشد، اما به ریتم کل کار ضربه زده و تماشاگر را خسته میکند مثل قسمتهایی از اپیزود فرمانده و فرخنده.
نکته، مقولهی تأویل است. هر قسمتی که در تأویل شما ممکن است اضافی بیاید، در تأویل مخاطب دیگر ممکن است لازم و ضروری باشد و بالعکس.
با توجه به فضای تلخ و سیاه نمایش، آیا دلیل خاصی وجود داشت که هیچ شخصیت زنی در نمایش نبود؟
دلیل خاصی که نه. این اپیزودها، اپیزودهای مردانهای است و به همین دلیل زن در آنها وجود ندارد. قرارداد خودم چه در نوشتن و چه در اجرا، این است که هر کاری که بلد نیستم، انجامش ندهم.
از نورپردازی هم خیلی هوشمندانه و زیبا استفاده شده بود ...
طراح نور ما، فرشید مصدق بود که چند بار موقع تمرین به ما سر زد و بعد از آن، نور نقش مهمی را در تألیف تکسلولیها بر عهده گرفت.
مجله سروش جوان، ۱ شهریور ۱۳۸۲