گفت و گو با جلال تهرانی به بهانه اجرای نمایش «دو دلقک و نصفی»
خالهزنکها و نقد منفی
فرهیختگان
بهاءالدین مرشدی
جلال تهرانی این روزها نمایش «دو دلقک و نصفی» را روی صحنه دارد. نمایشی که خودش آن را نوشته و با بچههای مکتب تهران آن را به روی صحنه برده است. او این بار به سراغ بازیگران شناخته شده نرفته و سالن استاد ناظرزاده کرمانی در تماشاخانه ایرانشهر را که تاکنون متکی به بازیگرهای چهره بوده رنگ و رویی دیگر داده است. با این همه نقدهای مثبتی روی کار جلال تهرانی شده است اما بسیاری هنوز خاطره کارهای گذشته او را در ذهنشان دارند و دلشان میخواهد جلال تهرانی به نمایشهایی چون «مخزن» یا «تکسلولیها» بازگردد. برای همین است که چنین انتقادهایی را در این گفتوگو با او مطرح کردهایم و او هم دلایل خودش را دارد. این روزها این نمایش تمدید شده است و علاقهمندان او همچنان میتوانند به دیدن «دو دلقک و نصفی» بروند. نمایشی که فضایی توامان ایرانی و غیرایرانی دارد. او در مفهومی که به کار برده است فضایی غیرایرانی را خلق کرده اما شرایط روز جامعه ایران را نیز در آن به کار برده است. برای همین است که مخاطبی که پای نمایش او مینشیند با آن ارتباط خوبی برقرار میکند. با این همه گذشته از انتظارهایی که مخاطبان از تهرانی دارند «دو دلقک و نصفی» را باید با خودش مقایسه کرد. در این اثر بازیگرانی را میبینیم که تهرانی آنها را معرفی میکند و توانستهاند در اجرای این نمایش موفق ظاهر شوند. شاید پختگی لازم را در بازی آنها نبینیم اما تهرانی به خوبی میداند که دانشآموختگان مکتبش را باید وارد عرصه حرفهای تئاتر ایران کند. این نمایش هر شب ساعت ۲۰ در تماشاخانه ایرانشهر به صحنه میرود.
من فکر میکنم جلال تهرانی را باید از جلال تهرانی سنجید، بنابراین باید ابتدا از چیستی نگاه او پرسید. چه چیزی در نگاه تهرانی وجود دارد که او را مجبور به نوشتن و به تبع آن کارگردانی میکند؟
این پرسش مقداری کلی به نظر میرسد. تئاتر شغل من است.
شما در نوشتههایتان وارد سازوکار زبانی میشوید. و تکنیکهایی را برای آن خلق میکنید. این مسأله از کجا نشات میگیرد و به نظرتان مسأله زبان در سیر نمایشنامه نویسیتان چه دستاوردهایی برایتان داشته است؟
همه آنچه از تاریخ تئاتر برای ما مانده است، در زبان مانده است. ممکن است امروزه گفتوگو با بدن یا ابزار ارتباطی دیگر هم میسر شود. اما برای من همواره زبان، مهمترین سدی است که باید از آن عبور کنم.
در نمایش «دو دلقک و نصفی» سکون و حرکت توامان داریم. اما آنچه به چشم میآید بیشتر سکون در نحوه چیدمان اجراست، این تناقض در ساختار اثر چطور شکل گرفته است؟
سکون در تئاترهای من یعنی حرکتی را که به کمال آن مطمئن نیستیم انجام ندهیم.
بعضیها معتقدند در تئاتر شما کارگردانی جلوه بیشتری دارد و بازیگر در این میان آزادی عمل چندانی ندارد. آیا این نوع نگاه در ذهنی نگاه در ذهنیت کارگردانی جلال تهرانی وجود دارد؟ شیوه کاری شما با بازیگر در این مسیر چگونه است؟
تئاتر یک مجموعه است. شما میتوانید این تئاتر را بدون بازیگر تصور کنید؟ اگر رفتار اضافه نمیکنند تنها برای این است که ضرورت آن را احساس نکردهاند.
در این اثر از هنرجویانتان استفاده کردهاید. انگیزهتان برای استفاده از بازیگرانی که شناخته شده نبودند چه بود؟
مکتب تهران همواره به دنبال استعدادهای تازه است. این هنرجویان از شایستهترین هنرجویان مکتب تهران بودهاند. آنها لایق این حضور هستند. حضورشان هم بر صحنه کاملا رضایتبخش است.
با توجه به اینکه شما در کارهای گذشته از بازیگران شناخته شده استفاده کردهاید میخواهم بدانم در نگاه شما به عنوان کارگردان امکانات و تواناییهایی که بازیگران تازهکار نسبت به کهنهکارها دارند چیست؟
بازیگران را بر مبنای کهنهکار بودن یا تازهکار بودن تقسیمبندی نمیکنم. بازیگر یا جنم دارد یا ندارد. ما بازیگر کهنهکار بیجنم هم کم نداریم.
در نقدهایی که جسته گریخته منتشر شده میگویند جلال تهرانی نتوانسته کیفیت کارش را نسبت به کارهای گذشته حفظ کند. چقدر از این انتقادها را نتیجه قضاوت منتقدان درباره انتخاب بازیگرها میدانید؟
منتقدان تا این لحظه درباره این کار نقد منفی ننوشتهاند. اگر نوشته باشند من ندیدهام. حرفی هم اگر هست میان خالهزنکها در جریان است. آنکه میتواند مخزن یا سیندرلا را با دو دلقک و نصفی قیاس کند، یک نابغه است که من نوع نبوغش را درک نمیکنم؛ اینها سه جهان متفاوتاند و سه استایل مختلف دارند. سه شکل متقاوت از تئاترند. حالا این اجرای اول من نیست، اما اجرای اول بازیگرانم که هست. چرا نمیتوانند این را به عنوان یک آپشن، یک انتخاب، بپذیرند؟
در کنار شکل اجرایی نمایشهایتان، مفهوم نیز اهمیت پیدا میکند و مخاطب را با مباحث و سوالات جدی و حتی پایهای چون «من کیام؟» یا «اینجا کجاست؟» روبهرو میکند. این نمایشنامه و ایده آن از کجا شکل گرفت؟
این نمایشنامه سالها قبل، ۱۶ سال قبل، با الهام از «گفتوگوی شبانه» فردریش دورنمات نوشته شده است. جمله اول این نمایشنامه هم همان است.
آنچه در این اثر توجه مرا به عنوان مخاطب جلب کرد استفاده از سایهها بود. این سایهها چقدر در کارگردانیتان از قبل طراحی شده بود و چقدر در زمان اجرا به آن رسیدید؟ کارکرد سایهها برای شما به عنوان کارگردان چه بود؟
سایه به عنوان کلیشه ذهنی، تنهایی را تداعی میکند. سایه وقتی یکی است میتواند به عنوان همدم برای مؤلف مورد استفاده قرار بگیرد، اما وقتی دو تا شد، به تنهایی دامن میزند، زیرا وهم حضور خود را تقویت میکند.
شما این اثر را در ۱۰ روز کارگردانی کردید، آیا ایدههایی داشتید که در این زمان کم نمیتوانست محقق شود شما از آنها صرفنظر کرده باشید؟
همه ایدههای این پروژه برای کارگردانی در ۱۰ روز طراحی و اجرا شدهاند. ما در تئاتر همواره بر پایه واقعیت ها کار میکنیم. برپایه چیزهایی که با حواس پنچگانه قابل ارزیابیاند.