یادداشت عالیه عطایی درباره تئاتر «به صدای زمین گوش کن»
نمایش «به صدای زمین گوش کن» شبیه هیچ تئاتری که تا به حال دیده بودم نبود، شبیه هیچ شعری که تا به حال خونده بودم نبود، شبیه هیچ قصهای که تا به حال شنیده بودم نبود. صدایی بود که از در و دیوار تالار مولوی میشنیدم و مو به تنم راست میکرد. از رسالت هنر حرفی نمیزنم که اول از همه هر رسالتی در فرد به جواب میرسه و بعد در جمع و من این فردیت رو با هر صدایی که از زمین خارج میشد شنیدم. کسانی نقدهایی داشتند که کار مناسب صحنه نبود. چه میشه کرد با سلیقهی مخاطبی که همچنان وقت گذروندن در سیرک؛ هر چند بیفکر و اندیشه و معنا براش لذت بخشتر از لحظهای فکر کردن است؟ چه میشه کرد وقتی با شخصی مواجه میشی که با دریافت همهی امکانات دولتی تئاتری سفارشی میسازه و در اظهار نظرش برای یک تئاتر کاملاً غیردولتی میگه «معلوم نبود چی میخواد بگه»؟ کاملا معلومه که برای همچین اشخاصی که چیزی رو که میخوان بگن دیکته شده همراه با بودجه تحویل میگیرن نباید دیدن و یا شنیدن صدای زمین خوشایند باشه...بگذریم! از اینهمه غرضورزی که در این چند روزه دیدم دلم شکست. چند سالی به دلیل شغل تمام وقت مادری امکان دیدن تئاتر رو نداشتم ولی با تمام داوریهای غیر اصولی که شنیدم خوشحالم که دوباره تئاتر دیدنم رو با این کار شروع کردم که هنوزم تئاتر من رو به شدت به وجد میآره. از جلال تهرانی عزیز و گروه خوبش ممنونم و خسته نباشید میگم. و خدمت تمام مدیران هنری و تئاتری و اساتید مسلم بودجهسنجی و ممیزی و به طور کل سنگاندازان عالم هنر عرض میکنم:
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران، وای به حال دگران