روایتی از جنگ و آنچه غم از دست دادن می تواند بر سر یک خانواده بیاورد
سارا (ایلیره وینکا) با دین (بوجار احمتی) ازدواج کرده و دختری به نام لولا (کوزووار کراسنیقی) دارد که پدرش همیشه او را در یک سن می بیند. دین نمی تواند شغلی پیدا کند و به جای مدارک شناسایی، گواهی فوتی به او داده اند که حتی متعلق به خودش نیست. سارا به خاطر بی کفایتی دین مدام از دست او عصبی تر می شود و لولا فقط با مادرش ارتباط برقرار می کند.
همانطور که احتمالاً حدس زده اید، دین با اینکه روی صحنه زنده است، وجود خارجی ندارد. او یکی از ۱۶۰۰ نفری است که در جنگ کوزوو مفقودالاثر شده، جنگی که در سال ۱۹۹۹ پایان یافته. لولا هرگز دین را ندیده و سارا که نتوانسته بر جنازه ی همسرش سوگواری کند، هنوز مرگ او را نپذیرفته.
جتون نزیراج تأثیر این غم غیر قابل تصور را در نمایش نامه اش تصویر کرده و کوشتریم کولیقی آن را روی صحنه برده. ناتوانی در پذیرش مرگ همسر، سارا را به فردی مستبد تبدیل کرده و کولیقی برای انعکاس این مساله، نمایش را در فضایی کوچک، زندان گونه و غیر تئاتری، یعنی موزه ی نژادشناسی پریشتینا روی صحنه برده که خانه ای باقی مانده از قرن ۱۸ و پر از خاطرات است. ارواح و آسیب های روانی موجود در این خانواده بسیار شبیه به آثار ایبسن هستند.
این نمایشنامه به شدت غم انگیز است. مادری از فرط استیصال دخترش را وادار به مشارکت در خیالاتش می کند. تراژدی اصلی این نمایش مربوط به فرصتی واقعی برای عشق ورزیدن است که از دست رفته. سارا دخترش لولا را فقط ابزاری برای زنده نگه داشتن خیالاتش می بیند و متوجه کودکی از دست رفته ی او نیست. و در نهایت به جایی می رسیم که نقش ها عوض شده و لولا باید برای سارا مادری کند. وقتی او خبر ازدواج قریب الوقوعش را به مادر می دهد، سارا جا می خورد. اینجاست که سرانجام حس می کنیم سارا فهمیده دیگر نمی تواند در خیالاتش زندگی کند.
این نمایش مثل زندگی واقعی آشفته است و زخمی باز در قلب خود دارد. پیام این اثر این است که جنگ حتی مدت ها پس از شلیک آخرین گلوله هم به میراث ظالمانه اش ادامه می دهد و این ظلم، نمودهای متفاوتی پیدا می کند. چند خانواده در بالکان، یا هر جای دیگری از دنیا، مثل این خانواده در عذابند؟
منبع: The Theater Times