ورود

عضویت



گفتگو ماهنامه تجربه با جلال تهرانی درباره نمایش دو دلقک و نصفی

درباره نمایش دو دلقک و نصفی

 

۱. فضای این نمایش همچون همانند فضای اکثر نمایش‌هایتان در بستر القای قدرت هرمی و سلسله مراتبی افراد با المان طنز شکل می‌گیرد؛ چه شد که زبان طنز را برای بیان مسائل اجتماعی گزینش کردید؟

خب این پرسش‌ شما دو بخش دارد. در باب بخش اول باید بگویم که از همه جهات با شما موافق نیستم. یعنی که طبعاً حجم عمده‌ای از نمایشنامه‌های تاریخِ تئاتر، از جمله حجمی از نمایشنامه‌های من، به مسأله قدرت پرداخته‌اند. زیرا که جنگ قدرت در ذات هر کنش دراماتیک هست. این جنگ می‌تواند میان یک زن و شوهر باشد یا یک پدر و دخترانش یا یک پسر با ناپدری‌اش یا میان یک رئيس و کارمندش. خب هیچ یک از این مناسبات الزاماً به قدرت هرمی دلالت نمی‌کنند. آن چه مهم است جنگ قدرت است و مسأله اصلی‌ترِ تئاتر؛ موقعیتِ انسان در هستی است و تلاشی که برای ادامه بقایش می‌کند. ممکن است ذهن نمادگرا و سیاست‌زده‌ی ما هر یک از جبهه‌های قدرت موجود در تئاتر را نماد جبهه‌ای در قالب‌های ذهنی خودش بداند. اما تئاتری که من می‌شناسم، قالب‌های معروفِ یک جامعه را تبلیغ و ترویج نمی‌کند. یعنی که حتی از منظر نقد و عیب‌جویی هم به این مفاهیم ورودی ندارد. شأن تئاتر اجل بر اتفاقات روزمره و تکراریِ قدرت در یک جامعه است.

بخش دوم مربوط به گزینش زبان طنز است. گاهی خنداندن فقط یک ترفند اجرایی‌ست، برای آنکه مخاطب حوصله کند و تا پایان کنش همراه بماند.

۲. کاراکترهای این نمایش به نوعی نه تیپ را تداعی می‌کند و نه شخصیت را؛ بر این اساس چقدر لحن بازیگران نمایش در مقیاس با هسته‌ی اصلی داستان، می‌تواند تعیین کننده باشد؟

میان تیپ و شخصیت مرز باریکی هست. از طرفی خط‌کشی میان این دو به هیچ وجه ملاک‌‌های ارزشی ندارد. یعنی نمی‌شود گفت که شخصیت از تیپ، چیز بهتری است یا برعکس. من به هنگام نگارش یا طراحی و کارگردانی یک تئاتر به هیچ‌کدام از این‌ها فکر نمی‌کنم. به کنش فکر می‌کنم. و به تصمیمات یک آدم در موقعیتی که در آن واقع شده است فکر می‌کنم.

۳. همه‌ی منتقدان و صاحب‌نظران از لحن‌های خاصِ جلال تهرانی در نمایش‌هایش یاد می‌کنند و در همه‌ی آثارتان این لحن‌ها به وضوح به چشم می‌خورد؛ این مهم را می‌توان سبک جلال تهرانی دانست؟

البته که من خودم را صاحب سبک نمی‌دانم. به دنبال پرسش‌هایم می‌روم. فقط امیدوارم که ماحصل این تجربه‌ها رو به رشد باشد.

۴. تکرار کلمات و دیالوگ‌ها در این نمایش نوعی حس آهنگین به نمایشنامه می‌بخشد؛ شما به کارگیری این شیوه‌ی تکرار کلمات و جملات در نمایش را در جهت افزودن بارِ طنز مبادلات بین کاراکترها در نظر گرفتید و یا این‌گونه بازگویی و تکرار در راستای رجعت به مکان‌ها و زمان‌های غیر قابل تکرار بوده است؟

تکرار یک تکنیک است.

۵. ایجاز دیالوگ‌گویی در مخزن و سیندرلا نیز مشاهده می‌شد؛ با این که مکالمات بین کاراکترها قطع می‌شود؛ در عین سکوت اطلاعاتی انگار منتقل می‌شود؛ با این تفاسیر آیا زبان به عنصری بی‌روح بدل نمی‌شود که میزانسن‌ها به آن‌ها جان می‌بخشند؟

کنش تئاتری در کل، در فاصله‌ی میان دیالوگ‌‌ها شکل می‌گیرد. این گزاره کمی بغرنج است. اما واقعیت تئاتر همین است. زبان فی نفسه عنصری بی‌روح است. کاریش هم نمی‌شود کرد. انبوهی قرارداد و نماد است که به سر و روی مخاطب می‌ریزد. برای همین؛ فاصله‌ها در تئاتر مهم می‌شوند. زبان در تئاترهای من بی‌اهمیت نمی‌شود. زبان بی‌اهمیت هست. این تئاترها تلاش می‌کنند بی‌اهمیتی زبان را نمودار کنند. حالا اگر میزانسن را الزاماً به مفهوم حرکت و چیدمان روی صحنه نپنداریم، می‌شود گفت که بله؛ میزانسن همان چیزی‌ست که جای زبانِ بی‌روح را در تئاتر پر می‌کند.

۶. در چهره‌پردازی شخصیت رئیس بخشی از موهای پرسوناژ به صورت غیر متقارن به رنگ سفید در آمده است؛ این ایده‌ی گریم را به حساب بلوغ فکری این کاراکتر بگذاریم؛ به قولی موهایش را در آسیاب سفید کرده؟

این ایده را هم به این حساب بگذارید که از هر چیزی در تئاتر در حدی استفاده می‌کنیم که کفایت است. رئيس در بیش از نود درصد اجرا در جهتی است که سمتِ چپ چهره‌اش دیده می‌شود. طبعاً سفید کردن سمت راست موهایش دلیلی ندارد. آن ده درصدی هم که سوی دیگر چهره‌اش دیده می‌شود؛ به ما یادآوری می‌کند که این یک تئاتر است و قرار است با مشارکت ما کامل شود.

۷. آیا جابه‌جایی دکورها و پنجره‌های نمادین صحنه علاوه بر تغییر و گذرِ زمان و نشان دادن مکان هر صحنه؛ قرار است تماشاگر را به دور تسلسل بکشاند؟

این تغییرها همان‌طور که گفتید به گذر زمان دلالت می‌کند. بعد به تنوع بصری دامن می‌زند. بعدتر؛ زیتو دارد دایره محاصره را تنگ‌تر می‌کند. رئیس هر چه می‌گذرد؛ محدودتر می‌شود، بیشتر گیر می‌افتد.

۸. از مکتب تهران برایمان بگویید؟ از ایده‌ی استفاده از شاگردانتان در یک اجرای حرفه‌ای؟ این مؤسسه فرهنگی هنری چه شاخه‌هایی دارد و چه اهدافی را دنبال می‌کند؟

مکتب تهران در حال حاضر نام یک انتشارات، یک مؤسسه‌ی فرهنگی و یک آموزشگاه است؛ اما همه این مؤسسات؛ بعد از خیلی از فعالیت‌های این مجموعه ثبت شده‌اند. یکی از مهم‌ترین انگیزه‌های شکل‌گیری این مجموعه هم تعامل نسل‌های متفاوت با هم بوده  است. یعنی که مسأله‌ی مکتب تهران فقط جوان‌ها نیستند. مسأله مفاهمه میان نسل‌هاست.

۹. جلال تهرانی این روزها «تئاتر» را به صحنه‌های «تئاتر» آورده‌ است؛ از شما منتظر چه کارِ دیگری باشیم؟

خب این حرف شما اگر چه از سر لطف است و خودتان بهتر می‌دانید که تئاتر این روزها به کارهای من محدود نمی‌شود، نباید هم بشود، در عین حال به سخت‌گیری‌های عده‌ای در اطراف ما هم دامن می‌زند. من این اواخر به قدر کافی مورد داوری‌های بی‌نام و نشان و مجازی قرار گرفته‌ام. عده‌ای ناراحتند که چرا من مثل خودم تئاتر کار می‌کنم. عده‌ای دیگر می‌گویند که تو چرا شکل خودتت تئاتر کار نمی‌کنی. برخی معتقدند که من متن‌های خودم را نمی‌فهمم. برخی هم می‌گویند چرا کمر به قتل متن‌هایت بسته‌ای. خلاصه که انگار خودم، در مورد تئاتری که کار می‌کنم، به اندازه‌ی هیچ کسِ دیگری صلاحیتِ اظهارنظر ندارم. البته که همه این‌ها یعنی که هنوز به تئاتر من اهمیت می‌دهند. و همین مرا دلگرم می‌کند.

 

ماهنامه تجربه، بهمن ۹۳