نقد <علی جاویدان> بر تئاتر <سونات پاییزی> به کارگردانی <جالل تهرانی>
کاری که <جالل تهرانی> با سونات پاییزیِ <اینگمار برگمان> می کند، بیرون کشیدن هستهی اصلی درام از متنِ اوست؛ که با پرهیز از هرگونه آکسانگذاری، و رعایت تمهیداتی دیگر، منجر میشود به بازتولید همان مفهومی که در هستهی اصلی پنهان است، این بار در قالبی تازه. قالبی که از زمینهی احساسی و عاطفیِ متنِ برگمان تهی شده واز مسیری دیگر، در خدمت ارائهی مفهوم مرکزی آن متن قرار گرفته. متن برگمان،دو شخصیت اصلی دارد)مادرودختر(و چند شخصیت فرعی. مادر، نوازندهای کمابیش معتبراست که پس از هفت سال نزد دختربزرگش آمده. اودر مواجههبا احساسهای عریانشدهی دخترش،وجه دیگری از شخصیت خود را بازمینمایاند: نوازندهای که آثار بزرگان موسیقی کالسیک را با باالترین کیفیت ارائه میکند، یعنی وسیلهای برای بیان احساسهای آنهاست، اما خودش از بیان و درک احساسهایش عاجز است. حال و در این مواجهه، امکانی مییابد که خودش را توضیح بدهد، مورد مؤاخذه، قرار بگیرد و محدودیتها و ضعفهای روحیاش را درک کند. دختر، نوازندهی متوسطیست که جایی در فضای موسیقی حرفهای ندارد. تجربههای حرفهای او، به نواختن در کلیسا و چند جمع محدود دیگر ختم میشود. اما او مشکل اساسیتری دارد. عمیقا احساسِ بیحاصلی و سترونی دارد. معتقد است رفتارمادرش با اووبقیهی اعضای خانواده بهگونهای بوده که خالقیت وزایاییِهنروزندگیاش را از بین برده،و اورا به فردی تبدیل کرده که از شکل دادن به زندگی عاطفیِ معمول هم ناتوان است. حال در این اثر، جالل تهرانی با این هستهی مرکزی درام چه میکند که به هدفی که باالتراشاره شد برسد؟ یک: همهی شخصیتهای فرعی را از دراماش حذف میکند. این انتخاب، چند پیامد دارد: کنش متقابلی بین دو شخصیت اصلی با شخصیتهای دیگر شکل نمیگیرد. اطالعرسانیهایی که از طریق شخصیتهای دیگردر متن برگمان صورت میگیرند )مثالً از طریق کشیش( حذف میشوند. وعکسالعملهایی کهدو شخصیت اصلی باید در برابر شخصیتهای دیگرداشته باشند، حال به منبع درونیتری در وجود خودشان دارند. همهی چالشهایشان با دیگران، تبدیل شده به چالشی با روح خودشان. 2 دو: در چنین حالتی که بارِ همهی کارکردهای دراماتیک به دوش دو شخصیت افتاده، تهرانی آکسانگذاریِ معمول را از بیانشان حذف میکند. تقطیع مداوم جمالت، قبل از رسیدن به فعلِ پایان جمله، اصلیترین شیوهی اوست. سه: در امتداد همین حالت، هر لحظهای از مسیر درام که در شکلگیری و عمقبخشیِ تضاد مادر و دختر نقشی حیاتی ندارد، به شکلی بیتاکید و گذرا ارائه میشود. مشخصا لحظهی خوانش نامهی پایانی دختر به مادر. درحقیقت، مخاطب لحظه به لحظه ناکامی عمیق روحی دو کاراکتر را لمس میکند، تا پایان مسیرِ این فروپاشی روحی با آنها میرود، و باید همانجا هم بماند. درک ژرفای این ناکامیها، اهمیت بیشتری از پیگیری ادامهی منطقی داستان دارد. چهار: موسیقی نمایش را به شکلی دفرمه ارائه میکند. حتاوقتی قرار است حین صحبت مادر دربارهی پرلودی از شوپن، آن پرلود را بشنویم. یا وقتی قرار است در چند صحنه، موسیقی به احساس مخاطب جهت دهد، یا تنفسی برایش ایجاد کند، بیشتر اورا معلق میکند. پنج: صحنهای بهشدت خلوت طراحی میکند. تهرانی تا حذف همهچیز از صحنه پیش رفته. حذف تلفن، تخت، صندلی، لباس، پنجره و هر چیزی که در لحظههایی مورد کنش مستقیم بازیگر قرار میگیرد. تمام دکور، صرفا دو سازهی چوبیست، که شکل نامنسجمی از ساز پیانو را القا میکنند. این سازهها گاهی تخت میشوند، گاهی صندلی،و گاهی وسیلهی شکنجه. وتکه پارچهی حقیری درمیانهی صحنه، که بیشترمرزدیدگاههای اخالقی دو کاراکتر است، ودرنهایت، تخت بیشکوه مادر. جالل تهرانی، اختگیِ روحی دختر و زایاییِ بیحاصل مادر را در ساختار اثرش ارائه کرده. او طراح نمایشیست که این دو ناکامی را از طریق ساختار و فرماش به جان تماشاگر تزریق میکند.
https://maktabetehran.com/images/-Articles-/-Theatre-/-Articles-About-Jalal_Tehrani-/-Articles-About-Jalal_Tehrani-Ali_Javidan-Autumn_Sonata-1396-.pdf